کوک کردن کلاشینکف | مرور کتاب آوازهای روسی
آوازهای روسی کتابی از نویسندهی افغانزادهی ایران، احمد مدقق است. این کتاب که معروفترین اثر نویسندهی خود نیز هست اثری داستانی است که در قالب یک سفر خواننده را با افغانستان، سیاستها و تنگناهایش آشنا میسازد و مسیر پیشرفت کشور را ترسیم مینماید. کتاب آوازهای روسی در واقع مثل یک راهنماست، راهنمایی که کشور پر رمز و راز افغانها را به خواننده میشناساند. برای آشنایی بیشتر با این کتاب، ادامهی این مقالهی چی کتاب را بخوانید.
فهرست مطالب
معرفی کتاب آوازهای روسی
کتاب آوازهای روسی کتابی است که در سال ۱۳۹۶ شهرستان ادب آن را منتشر کرده است. نویسندهی کتاب اصالتاً افغانستانی و زادهی قم است. این مسئله باعث شده است مدقق علاوه بر آشنایی با فرهنگ افغانستان بتواند با سبکی مأنوس برای مخاطب فارسیزبان داستانش را روایت کند. اگرچه نمیتوان گفت آوازهای روسی یک کتاب کاملاً فارسی است، زیرا در حالیکه غالب جملات کتاب به زبان فارسی رایج نوشته شده است اما ادای برخی کلمات با لهجه یا استفاده از کنایهها و استعارات باعث شده است روایت مدقق همچنان رنگ و بوی وطن را داشته باشد.
در ایران و در میان فارسیزبانان ایرانی دو اثر با محوریت افغانستان معروف شده است. اولی جانستان کابلستان از رضا امیرخانی و دیگری بادبادکباز از خالد حسینی. اثر امیرخانی اگرچه یک سفرنامهی پربار است اما بالاخره با قلم یک ایرانی خلق شده است، برای همین است که اگر از کسی بپرسیم افغانستان را با چه کتابی شناختهای «بادبادکباز» را عنوان خواهد کرد. کتابی که روایتی تلخ از روزهای سیاه کشور کوهها را تعریف میکند.
اما آنچه مسلم است نه روایت ایرانی امیرخانی، و نه روایت نیویورکتایمز پسند خالد حسینی هیچکدام نمایندهی خوبی برای شناختن همهی ابعاد افغانستان نخواهند بود. افغانستان را باید از دریچهی نگاه تاجیکها، پشتونها، ازبکها و هزارههایی خواند که «وطن» را زندگی کردهاند.
داستان کتاب آوازهای روسی
کتاب آوازهای روسی داستان یعقوب، خانزادهای است که به کابل میآید تا تحصیل کند. سفری که روزگار او را زیر و رو میکند. او را با گروههای چپ مبارز همراه میسازد، تا جایی که از هیچ تلاشی برای رسیدن به موفقیت مضایقه نمیکند. اما در همیشه بر یک پاشنه نمیچرخد، یعقوب در میانهی راه اتفاقاتی را تجربه میکند که خواندنش شما را به وجد خواهد آورد.
یعقوب برادر زینب است
در سالهایی که به دانشآموزان مهاجر افغان درس میدادم همیشه سعی میکردم آنها را برای دوست داشتن وطنشان تشویق کنم، از حق نگذریم علیرغم همهی گلایههایی که داشتند هیچکدام را بیمحبت به کشور آباء و اجدادیشان ندیدم. اما با رفتن اشرف غنی، که از قضا میان دانشآموزان من چندان طرفداری نداشت، روزگار برای شاگردهای من تیره و تار شد. ناامنی بر میهنشان سایه افکنده بود و حالا هریک در دل خود نگران قوم و خویش و روستایشان بودند.
یادم هست زینب صندلیاش را گذاشته بود جلوی تخته، در مورد روستا و باغ انگورشان حرف میزد و به خاطر دایی حبیب و دخترداییهایش نرم نرم اشک میریخت. زینب میخواست معلم شود، از ظلمی که به زنان افغان میشد بیزار بود و تمام آرزویش این بود که به دانشگاه برود و بعد برای ساختن فردایی بهتر به افغانستان برگردد.
دیدن زینب باعث میشد تا در تمام طول خواندن آوازهای روسی، با یعقوب همذاتپنداری کنم. جوانی که مانند زینب سودای ساختن وطن را داشت. با عشق زندگی میکرد و هیچ چیز را مانعی برای پیشرفت نمیدانست. یعقوب دست خواننده را میگیرد و او را در ایالتهای مختلف افغانستان میگرداند. انگار که یک کلاه پکول بر سر گذاشتهاید و در کوچه پسکوچههای همسایهی شرقی برای آزادی و پیشرفت میدوید.
نقد و بررسی کتاب آوازهای روسی
نثر اثر و استفاده از عبارات افغانستانی باعث میشود مخاطب حس و حال بیشتری از داستان دریافت کند. مسئلهای که سبب میشود انس و ارتباط خواننده با اثر قویتر بشود. در واقع مدقق از نگارش داستان به زبان فارسی به عنوان ابزاری در راستای جذابیت هرچه بیشتر اثر بهره برده است. او که به خوبی ظرافتهای زبان افغانی و فارسی را میشناسد با تلفیق زیرکانهی این دو نوعی قرابت را در مخاطب ایجاد کرده است. بخشی از کتاب را که این ویژگی را به زیبایی نمایان میسازد در ادامه میخوانیم:
«یچاشت ما را مهمان نمیکنی؟ عبدالرحیم ساعت جیبیاش را از زیر بغل بیرون کشید و مقابل صورتش بالا برد. گفت: یخوب وقت آمدهای؟ یاگر چند دقیقه پسوپیش میآمدم نان نمیدادی؟ عبدالرحیم از خنده تکان خورد. سرش را به چپ و راست چرخاند و پُرخنده جواب داد: یای روزگار غدار! این چه صحبت است؟ هروقت که میآمدی در خدمت بودم.»
اما در کنار تمام خوبیهای این کتاب، سردرگمی نویسنده در روایت میتواند مخاطب را دلسرد کند. اگرچه داشتن درونمایههای عاشقانه و روحیهی مبارزهطلبی در تمام داستان باعث جذب خواننده میشود اما روایت بعضاً بلاتکلیف مدقق بر این جذابیت اثر منفی میگذارد. انگار که تردید و سردرگمی یعقوب، شخصیت اصلی داستان در مقاطعی به مدقق نیز سرایت میکند. مسئلهای که اگرچه تا حدودی آزاردهنده است اما نمیتواند مانع خواندنی بودن داستان بشود.
برادران ما از یک خون هستیم
خواندن کتاب آوازهای روسی آه از نهاد هر ایرانی بلند میکند. به یاد روزهایی که خراسان بزرگ سرزمین برادری دو ملت ایران و افغانستان بود، سرزمینی که در طی سالها با دسیسهی جاهطلبان اجنبی سرانجام دو پاره شد. اما این داستان و چنین داستانهایی ثابت خواهند کرد که برادری و دوستی دو ملت فراتر از مرزهای جغرافیایی است، تاریخ مشترک، زبان مشترک، رنجهای مشترک و حتی سرنوشت مشترک میان ما نمیگذارد با هم غریبه شویم. حتی اگر در مقاطعی خود را روبروی یکدیگر ببینیم، درست مانند آن قسمت که در کتاب میگوید:
«هوا خنکی روزهای پاییز را داشت و فرزام بیقرار بود. یعقوب از جریان مظاهره پرسید. امیرعباس هویدا میآمد کابل. صدراعظم شاه ایران. برای دزدیدن آب هیرمند. ولی فرزام و همپیالههایش اجازهی این خیانت را به حکومت نمیدادند.»
کتاب آوازهای روسی را چه کسانی بخوانند؟
نمیدانم کسانی که این نوشته را میخوانند شیر یخ را میشناسند یا نه، اما اگر هوس کردهاید در کوچه پس کوچههای کابل و اندراب قدم بزنید و با فرهنگ، تاریخ و مردمان افغانستان آشنا شوید، کتاب آوازهای روسی را همین امروز شروع کنید. کتابی که مثل «چای شکر» شیرین و مثل «شیر یخ» دلچسب است.