پیشنهاد مامرور کتابمقالات

به آواز زندگی گوش بسپار | مروری بر کتاب زندگی در پیش رو

بعضی لحظه‌­ها در ذهن می­‌مانند، چنانکه بعضی کلمات. یکی از شب‌­های طولانی زمستان بود. در سکوت خانه، درست وقتی که پتو را چنان دور خودم پیچیده بودم که جادوی آن چشم­هایم را گرم کند و خوابم ببرد، دکمه قرمز کنترل را فشار دادم تا صدای تلویزیون، مثل لالایی، فرایند خواب من را تسریع کند. در قاب جادویی تلویزیون، کتابی بود نیم سیاه و نیم قرمز که تمام صفحه را پر کرده بود و صدای گرم مجری که این کتاب باریک را قند و عسل توصیف می­کرد. این لحظه و آن دو عبارت شیرین که این کتاب را دربر گرفته بود خواب را از چشم­های من گرفت و تا زمان تمام نشدن زندگی درپیش رو، آن را به چشم­های من بازپس نداد.

داستان کتاب

پیش از آغاز داستان، جمله­ای کوتاه از کتاب روضه الریاحین یافعی نقل شده که پیش زمینه مخاطب برای ورود به داستان است؛ گفتند: تو از بهر محبوب مجنون گشته­ای. گفت: نه آیا طعم زندگی را فقط مجانین می­چشند و بس؟ این جمله به خوبی مقصود نویسنده از انتخاب شخصیت‌های عجیب و غریبش را عیان می­کند. قصد رومن گاری در این کتاب خلق روایتی جنون­آمیز در ستایش زندگی­ست.

کتاب با شرح یک آپارتمان طبقاتی بدون آسانسور آغاز می­شود که زن ساکن طبقه ششم آن، هرروز و هربار از نداشتن آسانسور و اینکه مجبور است هربار برای خریدهای کوچک شش طبقه را طی کند، ناراحت است و مدام غر می­زند. زنی که سنگین­وزن است و طی کردن این شش طبقه برای او بهانه خوبی است که دائم­الشکوه بودن خودش را توجیه کند. تصویر زن به سیاه­ترین شکل ممکن پیش می­رود تا اینکه راوی در پایان پاراگراف اول، اعتراف می­کند که با همه این چیزها او زنی بود که لیاقت داشتن آسانسور را داشت! زنی که ما هرچه بیشتر پیش می­رویم دلایل زیادی برای دوست داشتنش پیدا می­کنیم، گرچه که شغل آبرومندی نداشته باشد.

مومو پسر یازده­ ساله­ای است که از سه سالگی درخانه روسپی بازنشسته­ای به نام رزاخانم زندگی می­کند. رزاخانم پیرزنی است که درجوانی به تن­فروشی مشغول بوده است. اما از وقتی دیگر نمی­توانسته به انجام آن شغل بپردازد، درازای مبلغی که ماهانه به دستش می­رسد، از فرزندان ناخواسته زنانی که حالا به شغل گذشته خودش مشغول­اند مراقبت می­کند. مومو، که دراصل محمد نام دارد شبی توسط پدر و مادرش نزد این زن به امانت گذاشته. او سیاهپوست است و نژاد عرب دارد و حالا هشت سال می­شود که درطبقه ششم این آپارتمان ساکن است. وقتی نویسنده ازین حرف می­زند که مقرری ماهانه او هرگز توسط خانواده­اش قطع نشده، گمان می­کنیم که دلیل عدم رهایی این پسر توسط رزاخانم، پول است. اما وقتی که پیشتر می­رویم و اوضاع آن‌ها هرروز خراب‌تر از قبل می­شود، می­بینم رابطه او و رزاخانم هرروز قوی­تر از قبل می­شود و این مسئله دلیلی ندارد جز دوست داشتن.

بررسی کتاب

برجسته­ترین وجه تمایز این اثر نسبت به دیگر کتاب­ها این است که در اینجا ما با زبان یک کودک و از دریچه نگاه او به دنیای بزرگ‌سالی نگاه می­کنیم. مومو پسربچه داستان رومن گاری، یک تنه بار مواجهه با دنیای آدم­بزرگ­ها را به دوش می­کشد. این سبک نوشتن علاوه بر بدعت­های زبانی که به ارمغان می­آورد باعث می­شود ما با یک نگاه نوگرای کودکانه به دنیای در اسارت روزمُردگی بزرگسالان نگاه کنیم و همه آنچه برایمان تکراری شده را جدید و تازه ببینیم.

از دیگر کتاب­ها دراین سبک و سیاق می­توانیم به کتاب طبل حلبی اثر گونتر گراس برنده جایزه نوبل ادبی اشاره کنیم. گرچه ما درآنجا با آدمی مواجهیم که خودخواسته رشد بدنش را متوقف کرده است و فقط کالبدش دربند کودکی است، اما همین نکته هم باعث می­شود آن اثر را به لحاظ زبانی به کتاب زندگی در پیش رو نزدیک بدانیم.

نقد کتاب

بنا به محیطی که کاراکتر اصلی داستان یعنی مومو در آن قرار گرفته، محیطی که سرشار از روسپی­ها و همه آن کسانی است که به نوعی به آن‌ها مرتبطند، زبان اثر می­توانست زننده و حتی تهوع­آور باشد. همچنین به اقتضای این محیط، داستان می­توانست مجال کشمکش آدم­های رذل و پست و پلید باشد. اما هیچ­کدام از این اتفاقات دراین کتاب نمیفتد و برخلاف آنچه از یک محیط آلوده به فساد انتظار داریم، ما نه تنها شاهد کثیفی­ها و زشتی­ها نیستیم بلکه در تمام صفحات کتاب آنچه می­خوانیم و می‌چشیم طعم خوش زندگی است. هنر رمان‌‌نویسی و داستان­گویی یعنی این. یعنی کاری که رومن گاری در زندگی در پیش­رو انجام داده. کشف زندگی درجایی که فکر می­کنیم خبری از آن نیست.

اما راز موفقیت نویسنده ما چیست؟ نویسنده وقت نوشتن از دنیای آدم­بزرگ­ها، قلمش را صد و هشتاد درجه چرخانده و به یک کودک رسیده است. انگار که آدمی را سر و ته کنی و دنیا را وارونه نشانش بدهی! آیا توصیف این منظره مثل همه آن چیزی خواهد بود که پیش‌تر دیده؟ مسلماً خیر. این چرخش معکوس همه آنچه نویسنده قصد روایتش را داشته پوشش داده است. برای او همه انسانند و سرشار از خطاهای ناگفتنی و مهربانی‌های مخصوص به خودشان. چه یک پیرزن سابقاً روسپی باشند، چه کودکی ناخواسته و چه هنرمندی که در استدیو دوبله فیلم کار می­کند. نویسنده اما تصمیم می­گیرد که تک تک کارکترهایی که خلق کرده را دوست بدارد. او چنانکه ما در نثر روان، صمیمی و سرشارش می­بینیم، هرآنچه از نیکی و بدی آدم­های داستانش می­داند را بی­پروا روایت می­کند اما تصمیم می­گیرد از دو سوی نیک و بد انسان­ها، سمت نیکی را انتخاب کند و درآنجا بایستد. انتخابی که قطعاً انتخاب راوی یازده ساله به بهترین وجه آن را نمایان کرده است.

در نگاه مومو و جملات روان و قصاری که بیان می­کند، نوعی رنج­آگاهی هست که ریشه در ابزوردیسم فرانسوی دارد. چیزی که ما صرف فلسفی­اش را در آثار کامو و سارتر می­بینیم. راوی کوچک ما می­داند که زندگی عصاره­‌‌‌ ترس و اندوه است. او درهمان ابتدای کتاب می­گوید: «او هرگز نمی­توانست آسوده خاطر باشد. چون برای آسودگی کامل باید می­مرد. در زندگی همیشه وحشت وجود دارد.» وقتی چنین جملاتی را می­خوانیم زندگی برایمان غم­انگیز می­شود. چرا که انگار یکی معایب آن را با پتک برسرمان کوبیده است و گمان می­کنیم که زندگی همین است. اما وقتی با مومو همراه می­شویم و در شرایط سخت قرار می­گیریم از او جمله­های دیگری می­خوانیم نظیر: «آدم­ها بیش از هرچیزی به زندگی چسبیده­اند و شنیدن این حرف زمانی جالب می­شود که به تمام چیزهای قشنگی که در این دنیا هست فکر کنیم.» این طرز تفکر در انتهای کتاب می­رسد به جمله کوتاهی که می­گوید باید دوست داشت. این شمایل جنونی است که در ابتدا به آن اشاره می­کند. اینکه تو با وجوه دردآور و غیرقابل تغییر زندگی آمیخته باشی، اما در نهایت تصمیم به دوست داشتن زندگی در پیش رویت بگیری.

در پایان قصه نویسنده از یکی از تکنیک­های نوشتن بهره می­گیرد و خودش را نه در قالب یک شخصیت بلکه همانگونه که هست وارد داستان می­کند. این کار صحه گذاشتن براین مسئله است که این کتاب چندان جدای از نویسنده نیست و اثرش ساختگی نیست، بلکه تکه­ای از وجودش است که به نمایش گذاشته شده است. تکه درخشانی که پس از گذشت ۵۰سال هنوز تابان و پرقدرت می­درخشد.

گفتنی­ها در نقد این کتاب بسیار است اما به دلیل محدودیت در تعداد کلمات نویسنده متن ناچار است آنرا در این نقطه و با پایانی باز به اتمام برساند!

حواشی کتاب

این کتاب در سال ۱۹۷۵ برنده جایزه گنکور شده است.

از این رمان، فیلمی نیز در سال۱۹۷۷ به کارگردانی موشه میزرای ساخته شده است.

جمع بندی اگر به چشیدن طعم شیرینی زندگی و ستایش آن علاقه­مندید و همچنین دنیای کودکی را شگفت­انگیز می­دانید پیشنهاد می­کنم حتما این کتاب را بخوانید. بی­گمان گرمای آن و طعم همچون قند و عسلش تا مدت­ها زیر زبانتان باقی خواهد ماند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا