این حافظهی تاریخی که میگویند جنسش از چیست؟ واحد است که باید پاس شود و ده نمره اکتفا میکندش یا که چی؟ دقیقا چیست این حافظهی تاریخی که نقطه اشتراک مردم یک سرزمین باید باشد که گاه هست و گاه نیست؟ همهی مردم که دانشگاهی نیستند و به ندرت در تمام عمرشان یک کتاب تاریخ دست میگیرند اما پای اتفاقات سرنوشتساز که به سرزمینشان باز شود یکآن سر و کلهاش پیدا میشود؛ حافظهی تاریخی را میگویم؛ همانی که بیشتر به نظر میرسد زاییدهی درد مشترک باشد تا چیزهای دیگر و گویی در بستر زمان کش میآید و خود را میرساند به دست آنکه باید و میشود لحظههایی به درازی یک قرن. مگر میشود درد آیریلیق را در سرفصلهای تاریخی گنجاند و اصلا فهماندش؟ گفتم گاه نقطه اشتراک نیست چون روایت نشده یا درد مشترک نبوده اما حرف اضافیست این مشترک نبودن درد، مگر هنوز هم هست کسی که از درد همنوعش به درد نیفتد؟ بیشتر همان روایت نشدن است درد ما؛ روایتی منشا گرفته از دردهایی واقعی و درکشده که منجی مردم سرزمین باشد از تجربهی دردهای مشترک بیشتر، و مردگان باغ سبز یکی از همین منجیهاست.
برای آشنایی بیشتر با کتاب مردگان باغ سبز ادامه این مطلب را از چی کتاب بخوانید.
فهرست مطالب
کتاب مردگان باغ سبز
پیشتر در انتشارات سورهی مهر چند نوبت به چاپ رسیده بوده و بعد از وقفهای متعدد، حالا چند سالی است توسط انتشارات افق تجدید چاپ شده و در اختیار رماندوستان قرار میگیرد. مردگان باغ سبز نوشتهی نویسندهی خوشذوق اردبیلی که نویسندگی را همزمان به نیش و نوش تعبیر میکند، در سال ۲۰۱۴ جایزهی اوراسیا را از برای خود کرد و در بیست و هفتمین نمایشگاه بینالمللی مسکو هم جزو ده اثر برگزیده معرفی شد. مسیر این اثر شایسته در مجامع بینالمللی ادامهدار بوده و به زبان روسی ترجمه شده و در اختیار مخاطبین روسی قرار گرفته است. ترجمهی آذری آن هم در دستور کار است.
داستان مردگان باغ سبز
آذر ۱۳۲۴ تا آذر ۱۳۲۵ برای آذربایجانِ ایران فقط یک سال نبوده گویا. جنگ جهانی دوم تازه به پایان رسیده بوده که کشور شوراها یا همان پیروان حزب توده آگهی سر مردم ریخت و وعدهی خودمختاری بهشان داد یا درستتر تو دل مملکت، مملکت میخواست درست کند. کم آدم هم همراهیشان نکرد بس که از بیتوجهیهای دولت مرکزی کارد به استخوانشان رسیده بود. حزب دموکرات شکل گرفت و در مقابل دولت مرکزی که آن زمان در دست قوامالسلطنه بود قد علم کرد. پدر و پسر به جان هم افتاده بودند و هرکس نام گروهی را یدک میکشیده گویا. تودهای، فدایی، فرقهای یا قرهیقه و… از آن وقتهایی بوده که همه فراموش میکنند چی باید باشند یا قرار بوده باشند. اینجور وقتها معمولا رحم و مدارا هم رنگ خون میگیرند. “مردگان باغ سبز” در این فضای مهآلود به روایت سه نسل از یک خانواده میپردازد. بالاشِ خوشصدا و گوینده با قریحهی شاعری و پدر سرهنگش و نوجوانی به نام بولوت. دو روایت نه به موازات هم بلکه مکمل هم در کتاب جریان دارند؛ یکی در همان سال وقوع حادثه و دیگری ۱۵سال بعد از آن. “مردگان باغ سبز” تاریخ را از زبان قربانیانش روایت میکند. روایتی که دردش سرسامآور است و چه بسا درد کشیدن با کلمات خیلی آسانتر از تجربهکردنش باشد.
یک رمان تمام آذری در قالب فارسی
نویسنده در روایت غیرخطیِ “مردگان باغ سبز” شما را میبرد به قلب آذربایجان این را نه به خاطر استفادهی مکرر کلمات و ضربالمثلهای آذری و در اصطلاح دو زبانه بودن کتاب بلکه به خاطر توصیف و صحنهسازیهای دقیق آن میگویم. برای من که نسبت به این فضاها غریبه نیستم کتاب سرشار از یادآوریهای شیرین بود مثلا گرمای بلند شده از پیرموس و چرخی که یکی بالاسرش سیبزمینی کباب میکند و با سبزی و دوغ دست مردم میدهد و چه بسا هوا آنقدر سرد باشد که همه دستها را دور آن گرم کنند را چه چیز میتواند به این خوبی قابل درکش کند؟ یا رشتهپلوهایی که تهدیگ سیبزمینی دارند و زمانی غذای اعیانی محسوب میشدند. اصلا من کجا و در چه موقعیتی میتوانستم ضربالمثل” یاتما تولکی کلکسینده گوی یئسین اصلان سنی/ گشمه نامرد چورپوسونن قوی آپارسین سئل سنی”[۱] را جایی به غیر از این داستان ملموسش کنم برای دوستانم؟ یا کجا در فارسی مرغ پخته به چیزی میخندد؟ اما اینجا چون آذری حرف اول را میزند از این ترجمهها هم به وفور یافت میشود. روح این کتاب آذری است حتی اگر با کلمات فارسی به رشتهی تحریر درآمده باشد و این حاکی از تجربهی زیسته و عمیق نویسنده است که در پاراگرافها پنهان شده.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در خدمت داستان
در “مردگان باغ سبز” کلمات نواخته میشوند از روی نت تاریخ. ارکان جملات جابهجا میشوند آن هم هنرمندانه. نثر مسجع دارد و سرشار از شاعرانگیست و صفات و افعال خود را میآرایند و در جمله ظاهر میشوند. جملات بههمپیوسته زیاد دارد بیآنکه رشتهی کلام پاره شود. اگر خود را با جریان کلمات همراه کنید چندان سخت نخواهد بود درک داستان؛ چه بسا خاطره هم بسازد براتان با بیان متفاوتش. پیشتر گفتم داستان دو روایت دارد که یکی با زاویهی دید سومشخص و دیگری با زاویه دید اولشخص نقل میشود؛ گویی زاویه دید سوم شخص وظیفهی روایت کلیت ماجرا را دارد و در زاویه دید اولشخص اثرات و نتایج آن ماجراها در آتش و راه و سنگ و طبیعت پیدا میشود. خار در پا میرود و آتش دود میکند بیآنکه بزرگ باشد، سیلها رد از خود به جا میگذارند و… همهی طبیعت از قافلانکوه و آتگوئلی به کمک محمدرضا بایرامی آمدهاند تا به درک روایت سومشخص داستان کمک کنند و به زیبایی از پس آن برآمدهاند.
در نهایت اینکه…
بحث و جدلهای سیاسی و اعتقادی پدرپسری در بعضی پاراگرافها و فضاسازی روستاها مرا یاد “پدران و پسران” “تورگنیف” میانداخت اما این “مردگان باغ سبز” است نوشتهی محمدرضا بایرامی؛ از درد و رنج آذربایجان که هر ایرانی یا نه هر انسان نوعدوست و علاقهمند به عبرت از تاریخ و پیگیر جهان رمان را میتواند با خود همراه کند. مستحب موکد است خواندنش.