مرور کتابمقالات

حکایت چشم‌ها | مرور کتاب مگر چشم تو دریاست

کتاب را که تمام می‌کنم، ذهنم جایی میان سر فصل‌های کتاب جا می‌ماند. چیزی که فصل‌های کتاب را به هم پیوند می‌زند؛ چشم‌هاست. چشم‌های پدر، چشم‌هایت روشن، چشم‌ها می‌بینند، چشم‌ها می‌گریند، چشم‌های منتظر، مگر چشمان تو دریاست. با مرور کتاب مگر چشم تو دریاست همراه چی‌کتاب باشید.

چشم‌هایی این کتاب را شکل می‌دهند که آینه صبوری مادرند. چشم‌هایی که حرف می‌زنند، می‌گریند، انتظار می‌کشند، می‌ایستند، کوهند، دریایند. چشم‌هایی که صلابت یک مادر قوی را به دوش می‌کشند:

«همان‌طور که امام‌حسین(ع) دست ولایتی‌اش را روی قلب حضرت‌زینب(س) گذاشت، خدا خودش دستش را روی قلب مادران شهدا گذاشته است. شک ندارم. هیچ شکی ندارم وگرنه چه‌طور می‌شد با این همه مصیبت هنوز زنده ماند.»

مگر چشمان تو دریاست روایت مادری‌ ست که چهار فرزندش را فدای وطن کرد. صبورانه داغ جگرگوشه‌هایش را تحمل کرد و صدای بی‌تابی‌هایش را کسی جز خدا نشنید.  همسرش امام جمعه بود و در صف دعوت مردم به جهاد خود پیشتاز بود. حرفش توام با عمل بود. پدری که مقام معظم رهبری در موردشان فرمودند: « آیت الله جنیدی از اولیای الهی هستند.»

داستان کتاب مگر چشم تو دریاست

این کتاب روایت زندگی پر فراز و نشیب انسیه جنیدی مادر چهار شهید از زبان خودشان است. خانم جنیدی از اهالی پیشوا هستند که از کودکی در کنار حرم امامزاده جعفر(ع) بزرگ شده اند. این کتاب در شش فصل زندگی خانم جنیدی را از کودکی تا زمان حال را روایت می‌کند.

بررسی ویژگی‌های مثبت و منفی کتاب

از ویژگی‌های مثبت کتاب می‌‌توان به نثر روان، گیرا و صمیمی کتاب اشاره کرد. کتاب علاوه بر روان بودن نثرش کشش داستانی خوبی دارد و به راحتی شما را تا پایان کتاب همراه می‌کند.

با اینکه نویسنده کتاب یک آقاست به خوبی توانسته خودش را به دنیای زنانه‌ و مادرانه خانم جنیدی نزدیک کند تا مخاطب به سادگی با شخصیت همذات پنداری کند.

از نظر من چیزی که این روایت را از سایر روایت‌های شهدا جدا و خاص می‌کند توجه به جزئیات است. نگاه جزئی نگرانه‌ و حافظه‌ی خوب خانم جنیدی باعث شده برهه‌ای از تاریخ انقلاب و جنگ در این کتاب به نگارش در بیاید و حتی برخی از آداب و رسوم محلی پیشوا در قدیم ثبت و ضبط شود. چیزهایی که مرا به عنوان یک جوان امروزی به یاد مادر بزرگ‌هایم می‌اندازد و خاطراتشان را در دلم زنده می‌‌کند.

من همخوانی اسم هر فصل با متن آن فصل و پیوند کلی‌‌اش با هدف کتاب که نشان دادن درد‌ها و رنج‌های مادران شهداست را خیلی دوست داشتم.  

تنها ویژگی منفی که در کتاب دیدم این کتاب با اینکه تجربه‌ی زیسته‌ی غنی خانم جنیدی را در دلش دارد؛ اما نویسنده گاهی برای آوردن ترتیب روایت‌ها نامنظم عمل می‌کند. به طوری که گاهی ماجرا را از پیش لو می‌دهد و چند صفحه‌ی بعد به شرح رویداد می‌پردازد. این کار نویسنده کمی ذهن مخاطب را مغشوش می‌کند.

الگویی غیر تکراری از ابر قهرمانی واقعی

یافتن الگوی درست برای زندگی بهتر، یکی از دغدغه‌های همیشگی بشر مخصوصا در هنر و سینما بوده است؛ چه بسا انسان‌هایی همانند خانواده‌ی جنیدی که چندین بار  سعادت دیدار مستقیم با آیت الله خامنه‌ای را داشتند. می‌توانند الگوی مناسبی برای تربیت فرزند و آموزش دینداری درست به فرزندان باشند، بدون اینکه بخواهیم با الگو‌گیری از اسطوره‌های خیالی روان و ذهن کودکانمان را به بازی بگیریم.

‌جهاد از پشت سنگرهای زنانه

مگر چشم تو دریاست روایت مادری‌ ست از پشت سنگر‌های زنانه.

مادری که تنها به تربیت فرزند برای فرستادن به جنگ اکتفا نمی‌کند. خودش می‌شود رزمنده شماره یک سنگرهای پشت جبهه. زنان و دختران را با همراهی همسرش جمع می‌کند و راهی جبهه‌ها می‌شود. از کارهای زنانه مثل شستن لباس رزمندگان، آشپزی برای آن‌ها، دوخت ودوز لباس‌هایشان، بگیر تا برگزاری کلاس‌های اخلاق و احکام برای بانوان. مادری که حتی بعد از جنگ از پای نمی‌شیند و فعالیت‌هایش را برای ساختن حوزه‌های علمیه دختران از سر می‌گیرد.  

‌ناشران کتاب

این کتاب در سه نشر روایت فتح، ایران و شهید کاظمی به چاپ رسیده است. که هر کدام طرح جلد متفاوتی دارند.

بریده‌هایی از کتاب مگر چشم تو دریاست

من دست پروده‌ی کسی بودم که به من گفت اگر یک لیوان آب خوردی بگو خدا‌یا این لیوان آب را می‌خورم که جان داشته باشم در راه تو نفس بکشم و برای تو کار کنم.

رفتم چشم‌هایم را نشان دکتر دادم. چشم‌هایم خشک شده بود. گفتم:《آقای دکتر جگرم می‌سوزه، آتش می‌گیرم، حالت گریه دارم، ناله می‌کنم، اما دیگه اشکم نمی‌آد. این چشم‌های من دیگه آب نداره آقای دکتر..خشک شدند.》دکتر در آمد گفت:《حاج خانم، مگر چشم تو دریا بوده؟》

یکی دو روز مانده به اعزام، آمد توی آشپزخانه گفت: «مامان من دارم می‌رم!» خب می‌دونم!» می‌رم شهید می‌شم؛ اما آلبالوپلو نخوردم‌ها!» گفتم: «آهان! خب از اول همین رو بگو. تو برو شهید شو، من آلبالوپلو می‌پزم می‌دم بیرون؛ نترس!» چه فایده؟ دیگه من نیستم که بخورم!» چشم مامان جان. کی خواستی و من درست نکردم؟» همین‌طور می‌گفتیم و می‌خندیدیم. اما بعد که رفت، با خودم گفتم ای‌کاش آن حرف را به بچه‌ام نمی‌زدم؛ حتی برای شوخی.

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا