پیشنهاد مامرور کتابمقالات

مروری بر کتاب یک فصل در کوبیسم

کتاب را باز کردم و روی عنوانش متوقف ماندم «یک فصل در کوبیسم». ناخودآگاه و بلند گفتم: کوبیسم دیگر کجاست؟ خواهرم که رویِ مقوای اشتنباخش خم شده بود و طرح می‌زد، سرش را بلند کرد و گفت: خنگ خدا، کوبیسم یه سبک نقاشیه!

و این بود آشنایی اولیه من با کتاب یک فصل در کوبیسم. حدس اولیه‌ام با توجه به اسم کتاب این بود که احتمالا ماجرا به یک نقاش، نقاشی یا چیز‌هایی شبیه به این مربوط است، که البته حدس درستی بود و بعدا که از زاویه دیدِ کلی‌تری به کتاب نگاه کردم همه داستان را خلاصه شده در خطوط و طرحِ پایان‌نامه‌ بهار، شخصیت اصلی کتاب، دیدم.

با مرور کتاب یک فصل در کوبیسم همراه چی‌کتاب باشید.

خلاصه کتاب یک فصل در کوبیسم

بهار دختر هنرمندی‌ست که با تقلاهای فراوان و صدالبته پشتیبانیِ آقابزرگ از شهر کوچک خودشان و سکون و یک‌نواختی شهرستان به تهران هجرت می‌کند. بهار مشغولیت‌های روزمره خودش را دارد، کار کردن روی پروژه پایان‌نامه، مشغول بودن در کتاب‌فروشی، خطاطی و سروکله زدن با شاگردش، که ناگهان حضور مردی به نام کیوان ریتم نسبتاً آرام داستانش را بهم می‌زند.

داستان بهار یک‌جورهایی تقابل بین سنت و مدرنیته در متن زندگی یک دختر جوان ایرانی را نشان می‌دهد. و درنهایت هم این قصه پر غصه دو راه بیشتر مقابل پای یک دختر نمی‌گذارد؛ پذیرش شکست در برابر فشارها و یا ماندن و پیدا کردن راهی برای…

واقعیت هم آن است که بهار و متعلقات زندگیِ مستقلش این‌روزها آرزوی خیلی از دختران است.

بررسی

کتاب یک فصل در کوبیسم، اولین تجربه اعظم عبداللهیان در حوزه رمان نویسی است، ژانر اجتماعی دارد و شهرستان ادب آن را به چاپ رسانده‌است. شخصیت پردازی و نوع روایت زنانه‌ این داستان که در عین صریح بودن، سعی در اغراق و مبالغه‌گویی یا از آن طرف، سیاه‌نمایی ندارد، جوری قصه بهار را در ذهنتان حک می‌کند که انگار سرگذشت خودتان یا یکی از اطرافیانتان بوده است، همین‌قدر نزدیک.

دختر بودن همیشه و همه‌جا با نگرانی‌هایی درباره امنیت همراه بوده و هست. بهار هم از این ماجرا مستثنا نیست. البته در این داستان ما درباره دو وجه عدم امنیت در دنیای بیرون و در وجود خود بهار می‌خوانیم. سکانس شروع کتاب هم درباره غریبه‌ای است که ناامنی محیط را پررنگ می‌کند و بعد یک سفر درونی آغاز می‌شود تا توجه خواننده به ناامنی درونی شخصیت اصلی هم جلب شود.

نقد کتاب

کتاب، سرحال و ضرباهنگ جملات، تند و چابک است.گاهی هم ممکن است باعث گیج شدن آدم‌ها بشود. زاویه دید داستان سوم شخص است و یک راوی ماجرای بهار را روایت می‌کند. رمان حدوداً ۱۱۷ صفحه دارد و از آنجا که شخصیت‌ها واقعی‌اند و راحت می‌شود با آن‌ها ارتباط گرفت، مطالعه‌اش نهایتاً یک روز وقتتان را می‌گیرد.

آن‌قدر رمان‌های آبکی درباره واژه‌های دختر و استقلال در کنار هم نوشته شده و اعصاب و روانِ کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای را به هم ریخته که مواجه شدن با یک فصل در کوبیسم و موقعیت زمانی که داستان در ظرف آن روایت می‌شود، جذابیت ماجرا را چندبرابر می‌کند.

شخصیت بهار نسبتاً کامل پی‌ریزی شده و ما حتی در همین صد و خرده‌ای صفحه هم می‌توانیم تله‌های عاطفی او را دربیاوریم. فقط کاش در انتهای کتاب، داستان بازهم ادامه پیدا می‌کرد و ما از آقا بزرگ، ریشه و جانِ بهار، بیشتر می‌خواندیم…

حواشی

اعظم عبدالهیان به غیر از یک فصل در کوبیسم یک کتاب دیگر به نام «جایی که شهاب‌ها خاموش می‌شوند» هم دارد که کتابی ۶۴ صفحه‌ای و شامل چند داستان کوتاه است. اما اولین تجربه او در حوزه رمان و داستان بلند همین کتاب است.

عبدالهیان دکترای ادبیاتش را از دانشگاه الزهرا (س) گرفته و اهل بجستان خراسان رضوی است. در جستجوهایم چیز بیشتر یا اطلاعات دندان‌گیرتری از نویسنده یا حواشی کتاب پیدا نکردم اما نمی‌دانم چرا انقدر دوست دارم دنبال رگه‌هایی از داستان بهار در زندگیِ خود نویسنده بگردم.

کتاب ایرانی دیگری که نزدیکترین فضا را به یک فصل در کوبیسم دارد، «پاییز، فصل آخر سال است» از نسیم مرعشی‌ست که البته مسیر متفاوت‌تری را طی می‌کند اما هردو کتاب در اتمسفرِ حاکم بر فضای داستان باهم اشتراک دارند.

جمع‌بندی

کتاب یک فصل در کوبیسم، مژده ظهور یک بانوی مستعد و پرتوان در حوزه ادبیات داستانی است. به‌نظرم اگر تا‌به‌حال دنبال یک روایت زنانه درست و حسابی می‌گشتید و پیدا نمی‌شُد، آن را از دست ندهید.

بخش‌هایی از کتاب یک فصل در کوبیسم

فاصله گرفت و گفت: «یه جشنواره امسال برگزار میشه. فیلم مستند درباره مشکلات پایتخت نشینی… شرکت میکنم؛ معضلات زنان و دختران جوان تهران»

سبک شد. مداد را روی میز گذاشت. روی کفش کیوان یک لک کوچک گِل بود هزار مستند بسازند بازهم بهار دوست نداشت نیمه شب زمستانی از کوچه های سرد و تاریک تهران تنهایی عبور کند. جواب داد تکراریه. با اعتمادبه نفس پشت به تابلوی رنگ روغن بهار ایستاد و رو به پنجره بسته گفت: همه چی تکراریه. تازه تر میگم. ژست گرفتن و حرف زدنش بهار را به فکر می‌انداخت که نکند جایی دوربین گذاشته‌اند.

سکوت بهار را دید و گفت «کمکم می‌کنی؟»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا