نویسندهای که چوب میجوید | مروری بر کتاب گرسنه
فئودور داستایفسکی میگوید: «کسی که قلب نجیبی دارد اگر لازم باشد زندگی را هم فدا خواهد کرد.» و من به این فکر میکنم که نجابت چیست و چگونه معنی میشود؟ اصالت، بزرگواری و از خانواده خوب بودن معانی هستند که دهخدا در لغتنامهاش برای این واژه آورده است. اما نه! به نظر این کلمات حق مطلب درباره نجابت را ادا نمیکنند. نجابت یک نوع سبک زندگی است که به زعم داستایفسکی میتواند به فدا کردن زندگی هم منتهی شود. نجابت به حتم همان لرزش دست یک آدم فقیر در پیشگاه خداست که عاجزانه خواهش میکند دستش به گدایی باز نشود. نجابت لرزش قلب آدمهاست از ترس اینکه مبادا وقتی حواسشان نبوده دلی را رنجانده باشند. نجابت بیخوابی شبانه یک قاضی یا مسئول است که بیم دارد مبادا فردا حقی را ناحق کند. نجابت فکر و خیال زنی در آشپزخانه است که آیا مکش هود به اندازه کافی قوی است که عطر غذایش دل کسی را به ضعف نیندازد. بله! نجابت یک سبک زندگی است. «گرسنه» هم ماجرای نجابت یک نویسنده است که حاضر است برای حفظ عزت نفسش از فرط گرسنگی به جویدن چوب هم رضایت دهد اما حرکت در این مسیر چندان ساده به نظر نمیرسد! با مرور کتاب گرسنه همراه چیکتاب باشید.
فهرست مطالب
کنوت هامسون | نویسنده کتاب گرسنه
کنوت هامسون، این نویسنده مهجور که نمیشود دوستش نداشت، در خانوادهای تهیدست و مناطق روستایی نروژ به دنیا آمد و در ۲۲ سالگی به آمریکا رفت. آخر سر هم در سال ۱۹۵۲ پس از ۹۲ سال زندگی از این دنیا رخت بربست.
مهجور بودن او از منفور بودنش منشا میگیرد و منفور بودنش به عقاید سیاسی راستگرایانه افراطی او در خلال جنگ جهانی دوم برمیگردد. به عبارت دیگر او به عنوان یک نازی شناخته میشد و حتی هیتلر را با عناوینی همچون جنگجوی بشریت و پیامآور عدالت برای همه ملتها مخاطب قرار داده بود. هیچگاه هم به خاطر جهتگیریهایش عذرخواهی نکرد و حتی با نوشتن کتابی تلاش کرد مواضعش را توضیح دهد. رئیس سابق پارلمان نروژ معتقد بود همین که او برنده جایزه نوبل شده برایش کافی است و اعطای افتخارات بیشتر به او برای نسل جنگدیده توهینآمیز است. نویسنده زندگینامه او وضعیت مردم نسبت به این نویسنده را با عبارت رنج هامسونی توصیف میکند و با صراحت میگوید «او روحی است که نمیپذیرد در گور بماند و ما با اینکه سالها از او متنفر بودهایم نمیتوانیم او را دوست نداشته باشیم.» با این حال او و آثارش جایگاه خود را در قلب و کتابخانه نروژیها به کل از دست ندادند.
او طرفدار پیرنگهای پیچیده و نثرهای تجملاتی نبود و در عوض معتقد بود داستان مدرن باید بر ناخودآگاه انسان متمرکز باشد و رذایل اخلاقی و پوچی روح او را بیرون بکشد و مقابل چشمانش قرار دهد. از همین رو داستانهایش موجزند و به جای تأکید بر رویدادها به لایههای زیرین شخصیت میپردازند و با این کار رمانهای روانشناختی مدرن را پایهگذاری کرد. توماس مان او را از نسل فئودور داستایفسکی و نیچه میدانست. از آثار او میتوان به رازها، پان، ویکتوریا، بنونی، رزا، گرسنه و میوههای زمین اشاره کرد. هامسون پس از میوههای زمین در سال ۱۹۲۰ موفق به کسب جایزه نوبل شد.
گرسنه یا گرسنگی
در سال ۱۸۸۸ هامسون ۲۹ ساله از آمریکا به نروژ و شهر اسلو، شهری که داستان در آن جریان دارد، بر میگردد. این شهر او را به یاد روزگار سرگردانی و گرسنگیاش میاندازد. از همین رو شروع به نوشتن خاطرات خود میکند. آنقدر غرق نوشتن میشود که غذا خوردن را فراموش میکند و دچار ضعف عمومی میشود و نمیتواند ادامه دهد. او به هیبت گرسنگی در آمده و دوست منتقدش ادوارد برندس که برای اولین بار سبب انتشار این اثر شد تعریف میکرد که با دیدن چهره هامسون به گریه افتاده بود. پس میشود گفت گرسنه تا حدودی زندگینامه خودنوشت است. خود هامسون وقتی گرسنه را نوشت مدعی شد در نویسندگی از داستایفسکی پیشی گرفته و رئالیسم اجتماعی هنریک ایبسن را نیز نابود کرده است. سینگر نویسنده لهستانیتبار آمریکایی نیز معتقد است کل مکتب مدرن داستاننویسی در قرن ۲۰ ریشه در این رمان دارد و ارنست همینگوی با تمام جلال و جبروتش ادعا میکرد هر چیزی که از نویسندگی یاد گرفته را مدیون خواندن رمان گرسنگی است. فرانتس کافکا نیز در نوشتن داستان کوتاه “هنرمند گرسنه” از این کتاب الهام گرفته است. چندین اقتباس سینمایی هم از این اثر صورت گرفته است؛ یکی به نام Hungerدر سال ۱۹۶۶ به کارگردانی کارلسن و دیگری در سال ۲۰۰۱ که نسخه آمریکایی همان است و در انتها هم فیلم یونانی boy eating the birds food که اقتباسی آزاد از این رمان است.
اولین بار غلامعلی سیار این کتاب را به فارسی ترجمه کرد و بین چندین انتشاراتی هم دست به دست شد.گرسنه حالا در دست انتشارات علمی فرهنگی است اما بعدتر، گویا در سال ۸۳ احمد گلشیری این کتاب را ترجمه کرد که در اختیار نشر نگاه است. ترجمه گلشیری ملاحت و صداقت کافی را دارد و پیشنهاد مناسبی است. نام کتاب در اصل گرسنگی است که گلشیری صلاح دیده آن را گرسنه ترجمه کند.
ماجرا در کتاب گرسنه از چه قرار است؟
داستان با این جملات شروع میشود «تموم اتفاقهایی که اینجا برای من پیش اومده وقتی بوده که با شکم گرسنه تو کوچهها و خیابونهای شهر اسلو سرگردون بودهم. کسی تا توی این شهر عجیب و غریب زندگی نکرده باشه نمیدونه چه جهنمدرهایه.»
پس راوی اول شخص ما که در ادامه متوجه میشویم از قضا نویسنده هم هست با گرسنگی و کوچهپسکوچههای شهر اسلو در جنگ است و ماجرای جنگش را با لحن محاورهای برای ما تعریف میکند. او ما را با ریز جزئیات مشاهداتش همراه میکند و دعوت میکند تا به تماشای درونیترین احساساتش بنشینیم. او از ما انتظار درک شدن دارد و ذرهای به فکر مظلومنمایی یا تمارض یا حتی چیزی مشابه نیست فقط میخواهد مطمئن شود احوالاتش به گوش عدهای خواهد رسید. او به صورت غیر رسمی برای روزنامه محلی مطلب مینویسد اما اغلب به دلیل سختخوان و پیچیده بودنشان تایید نمیشوند و تلاشهایش برای پیدا کردن شغلی دیگر هم به ثمری نمیرسند. در این شرایط معشوقی هم پیدا میکند که از درک احساسات او عاجز است و باید دید در انتهای این جنگ بی سرو صدا چه سرنوشتی انتظار نویسنده بیچاره را میکشد و اصلاً این جنگ پایانی دارد؟
نمیدانی چرا اما همچنان میخوانی!
قبلترها که «تنهایی پرهیاهو» نوشته بهومیل هرابال را خواندم حسی مشابه با همین کتاب داشت. هر دو شخصیت اول در این کتابها به شدت تنها هستند و کمتر به چشم جامعه میآیند و علاوه بر اینها اصلا نمیشود دوستشان داشت. هانتا، شخصیت اول کتاب تنهایی پرهیاهو، در جنگ با جریان مدرنیته است که چیزی نمانده شغلش را از دستش بگیرد و نویسنده گمنام در رمان گرسنه هم در خیابانهای اسلو آواره است تا بلکه لقمه نانی پیدا کند. هر دوی این شخصیتها برای حفظ یا یافتن جایگاهشان در جامعه تقلا میکنند و حفظ باورها و هویت فردیشان از همه چیز برایشان مهمتر است. با وجود آنکه اینگونه داستانها فراز و فرودی ندارند و صرفا لایههای زیرین شخصیت اصلی را بررسی میکنند اما حوصلهسربر نیستند و در یک کلام اینکه نمیدانید چرا اما همچنان میخوانیدشان!
در نهایت اینکه…
خواندن این داستان موجز سخت نیست اما ممکن است باب میل همه مخاطبان نباشد بنابراین هدیه ندهید. الزامی هم نیست حتما در کتابخانه داشته باشیدش و به خواندن نسخه الکترونیکی هم میتوانید رضایت دهید. هرچند اگر جان فانته بزرگ در هنگان نوشتن این جملات کنارم بود به شدت تنبیه و تقبیحم میکرد چرا که او رمان گرسنه را یک پدیده مقدس میدانست؛ به حدی که فرزندانش میدانستند اجازه لمس این کتاب را ندارند علاوه بر این هر زمان نیاز به الهام و انگیزه داشت این کتاب را در دست میگرفت. خواندنش برای نویسندگان نو قلم خالی از لطف نیست.