پیشنهاد مامرور کتابمقالات

تلخی بی‌زوال | مروری بر کتاب بیچارگان

داستایفسکی که در دنیای ادبیات، بسیاری او را بزرگترین نویسنده روان‌شناختی جهان می‌دانند. در آثارش می‌کوشد تا زوایای روانی شخصیت‌های داستانش را بررسی و روانکاوی کند. رمان کوتاه «بیچارگان» روایتی است از زاغه‌های سن‌پترزبورگ. روایت خانواده‌هایی فقیر و غمگین که جنب و جوشی در خانه‌هاشان نیست. روایتی از رکود عشق. این رمان اولین اثر داستانی نویسنده، در سال ۱۸۴۶ چاپ و برای نخستین بار منتشر شده است. با مرور کتاب بیچارگان همراه چی‌کتاب باشید.

داستان رمان بیچارگان

«بیچارگان» نامه‌های یک مرد مسن «ماکار آلکسیویچ» به معشوقه‌اش و پاسخ‌هایی است که دریافت می‌کند. معشوقه او دختر جوانی به نام واروارا آلکسیونا است. نامه‌هایی که ارسال می‌شوند ، در ابتدای داستان حاوی پیام‌هایی از مهر و دوستی و تصویر روشن و دقیقی از فقر و تنگ‌دستی هستند. اما با پیشرفت داستان، کار به جایی می‌رسد که شرایط دردناک زندگی و شرح ناکامی‌ها پیکره اصلی و بخش عمده داستان را تشکیل می‌دهد.

بررسی کتاب بیچارگان

نوشته مختصری که غالباً انتشارات در پشت جلد کتاب‌ها می‌آورد، اطلاعات مفیدی درباره آن اثر، به مخاطب ارائه می‌کند. اگر کتاب «بیچارگان» را در دست گرفته و نوشته پشت آن را خوانده باشید، می‌دانید که اولین گام داستایفسکی برای ورود به دنیای ادبیات چقدر محکم و درست برداشته شده و این نخستین اثر او، چه مورد توجه و اقبال منتقدان قرار گرفته است. این مقبولیت تا به حدی است که برخی معتقدند: «با ورود او به جامعه ادبیات، گوگول تازه‌ای متولد شده است». اما اساس این همانندی ناشی از چیست؟ به نظر می‌رسد مهمترین عاملی که میان برخی نوشته‌های گوگول با داستان «بیچارگان» داستایفسکی پیوند برقرار می‌کند، مفهوم ناتورالیسم باشد؛ به عبارتی، انتقادی تلخ از مبانی جامعه.

 خودانتقادی در میان نویسندگان روس، امری شایع است و داستایفسکی به عنوان یکی از مشاهیر این ملیت، بارها و بارها قوم روس را با انتقادی عمیق به تفکر دعوت می‌کند. «بیچارگان» داستایفسکی تصویر گزنده‌ای است از جامعه و روان انسان.

نقد کتاب

«اما حالا دیگر فقط خاطرات غم‌انگیز و دردناک است که از خاطرم می‌گذرد؛ داستان روزهای تیره‌ام از اینجاست که آغاز می‌شود. شاید برای همین است که قلمم کندتر پیش می‌رود، انگار نمی‌خواهد بگذارد بیش از این بنویسم. شاید برای همین است که این همه با اشتیاق، این همه با شور آن همه جزئیات بی‌اهمیتم را در آن روزهای شادمانی در ذهنم مرور کردم. آن روزها خیلی کوتاه بودند؛ و به دنبال آن روزها غم و اندوه آمد. غم و اندوهی تیره، و فقط خدا می‌داند که این اندوه کی به سر خواهد آمد.»

این پاراگراف از داستان، شرحی است بر یکی از جذاب‌ترین ترفندهای نوشتاری کتاب. درست است که محتوای «بیچارگان» نقدی است گزنده و پر از تاریکی. با این وجود، نویسنده، به‌خاطر مخاطبش گاه با ایجاد تعلیق می‌کوشد تا برای لحظاتی، این نوید را به مخاطبش بدهد که در دل سیاهی، روشنی است. اما این لحظات دیرپا نیست و این نوید حقیقی نیست. چرا که به زودی مخاطب پی می‌برد کتابی که ‌می‌خواند، انباشته از سرگشتگی‌ها و تحلیل و تفسیر نامرادی‌هاست.            

برای نمونه در بخش دیگری از کتاب می‌خوانیم: «این مادرهای بی‌شرم مراقب بچه‌هایشان نیستند و آن‌ها را با یک تکه کاغذ و نیمه برهنه در هوای سرد به این شکل بیرون می‌فرستند. شاید مادرش زن دهاتی احمقی باشد که هیچ شخصیتی از خودش ندارد؛ و شاید هم کسی را ندارد که برود و برایش نان دربیاورد، و در نتیجه چمباتمه می‌زند و می‌نشیند و واقعاً مریض است. اما باز به هر حال می‌تواند از موسساتی که به این امور رسیدگی می‌کنند درخواست کمک کند. از طرف دیگر، شاید هم او یک کلاهبردار باشد، و مخصوصاً یک بچه گرسنه ضعیف را می‌فرستد بیرون تا مردم را بفریبد و به این ترتیب بچه را هم مریض کند. بچه بیچاره از دادن این نامه‌ها به مردم چه یاد می‌گیرد؟ فقط سختدل می‌شود، ول می‌گردد، به مردم التماس می‌کند، و گدایی می‌کند. مردم دنبال کار خودشان هستند و وقتی برای اینجور چیزها ندارند. دل آنها از سنگ است؛ حرف‌هایشان بی‌رحمانه است: گم شو! گورت را گم کن! نمی‌توانی خرم کنی! این‌ها حرفهایی است که بچه از زبان مردم می‌شنود، دل کودکانه‌اش سخت می‌شود، و بچه بیچاره ترس خورده به خاطر هیچ در سرما می‌لرزد….»

از این اثر داستایفسکی نزدیک به ۱۰ ترجمه در زبان فارسی موجود است که ترجمه خشایار دیهیمی، شناخته‌ترین و ملموس‌ترین آن‌هاست و توسط نشر نی منتشر شده است.

حواشی کتاب

بخشی از نوشته پشت جلد کتاب را باهم می‌خوانیم: «داستایفسکی نسخه دستنویس رمان را به گریگاروویچ به امانت داد. گریگاروویچ دستنویس را نزد دوستش نکراسوف برد. هر دو باهم شروع به خواندن  دستنویس کردند و سپیده‌دم آن را به پایان رساندند و ساعت چهار صبح رفتند داستایفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند. نکراسوف آن را با این خبر که «گوگول تازه‌ای ظهور کرده است» نزد بلینسکی برد و آن منتقد مشهور پس از لحظه‌ای تردید بر حکم نکراسوف مهر تایید زد. روز بعد بلینسکی با دیدن داستایفسکی فریاد زد: «جوان، هیچ می‌دانی چه نوشته‌ای؟… تو با بیست سال سن ممکن نیست خودت بدانی.» داستایفسکی سی سال بعد این صحنه را «شعف‌انگیزترین لحظه حیاتش» خواند.»

جمع بندی

خواندن این رمان به دوستداران ادبیات داستانی روسیه، مخاطبان رمان کوتاه و علاقه‌مندان به قالب مکاتبه پیشنهاد می‌شود. به علاوه، اگر قصد دارید داستایفسکی بخوانید و نمی‌دانید از کجا شروع کنید، کتاب بیچارگان انتخاب مناسبی است؛ چرا که این رمان، نخستین اثر این نوسینده نامدار است و دنبال کردن نوشته‌های یک نویسنده تأثیرگذار با رعایت سیر زمانی، کمک می‌کند که مخاطب تصویری روشن‌تری از تحولات فکری خالق اثر به دست بیاورد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا