پیشنهاد مامرور کتابمقالات

بخشش لازم نیست؛ اعدامش کنید! | مروری بر کتاب بیگانه

من تمام عمرم از فلسفه و همه مشتقاتش فرار کردم. کلاس‌های فلسفه را می‌پیچاندم و جزوه‌ها را سرسری می‌خواندم. در معنای اصلی کلمه، با هر چیزی از جنس فلسفه «بیگانه» بودم. تا اینکه دسته‌بندی‌ای را در رمان‌ها کشف کردم به نام «رمان‌های فلسفی». این کتاب‌ها باعث آشتی من و دنیای فلسفه نشدند اما حداقل حرف فیلسوف‌ها را فهمیدم؛ «ایسم» های مختلفی که پشت اسم هر مکتب فلسفی بود برایم معنا پیدا کرد. یکی از بهترین این رمان‌ها، رمان «بیگانه» بود؛ اثر مشهوری از آلبر کامو. معرفی کتاب بیگانه را در ادامه این مطلب از چی کتاب بخوانید.


معرفی کتاب بیگانه آلبر کامو

آلبرکامو، نویسنده و فیلسوف بزرگ قرن معاصر است که عمر کوتاهش، فرصت خلق شاهکارهای زیادی را از او گرفت. او در ۴۷ سالگی و درست سه سال بعد از اینکه جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرده بود، در یک حادثه رانندگی از دنیا رفت. پیش از آن، زندگی او پر از فراز و نشیب‌هایی بود که در مجموع گنجینه مناسبی از تجربیات زیسته متنوع در اختیارش گذاشت. او مجموعه زیادی از مقالات در مطبوعات و روزنامه‌ها نوشته است و رساله‌های نظری مشهوری همچون «رساله اسطوره سیزیف» را هم منتشر کرده بود. نوشته‌های او در سه دسته کلی داستان‌ها، نمایشنامه‌ها و آثار غیر داستانی جای می‌گیرند. شیوه تفکر او و جهان‌بینی‌اش در اکثر آثارش پیداست؛ او همواره مخاطب خودش را به تفکر درباره ماهیت زندگی وا می‌داشت.

کتاب بیگانه نخستین اثر داستانی و رمان اوست که در زمان حیاتش منتشر شده است. این کتاب همچنین مورد استقبال مترجم‌های زیادی قرار گرفته و نسخه‌های متعددی از آن ترجمه شده است. من دو ترجمه از خانم لیلی گلستان و آقای کاوه میرعباسی خواندم و می‌توانم بگویم تقریبا هیچکدام بر دیگری برتری نداشت. شاید بتوان گفت لحن آقای میرعباسی کمی خودمانی‌تر بود، اما باز هم اثر زیادی بر روند داستان نمی‌گذاشت. ترجمه خانم گلستان به صورت مستقیم از زبان فرانسه است و جزو ترجمه‌های خیلی خوب و با کمترین میزان حذفیات به شمار می‌رود.


خلاصه داستان بیگانه

داستان کتاب بیگانه یک داستان کاملا معمولی و ساده است. همه پیچیدگی این رمان، به پیچیدگی شخصیت اصلی آن یعنی «مورسو» بر می‌گردد. داستان از مرگ مادر مورسو و تشیع جنازه او شروع می‌شود. در تمام این لحظات، ما با مردی طرف هستیم که اوج ناراحتی‌اش به علت گرمای هوا، خستگی و کم خوابی، مرخصی و خلاصه هر دلیلی به جز مرگ مادرش است.

مورسو اساسا به مرگ مادرش توجهی ندارد؛ نه اینکه سنگدل باشد یا با مادرش مشکلی داشته، بلکه دیدگاهش به زندگی همین شکلی است. یعنی شخصیت اصلی داستان به روابط بین افراد، مناسبات اجتماعی و هر حسی توجه ندارد. او فقط محسوسات را می‌بیند. حتی روز بعد از مرگ مادرش، معشوقه‌ای جدید پیدا می‌کند و با او خوش می‌گذراند. در جای دیگری از داستان هم همان معشوقه، یعنی ماری، از او می‌پرسد که دوستش دارد؟ و او می‌گوید نه، ندارم؛ و اصلا دوست داشتن چه اهمیتی دارد؟ با این حال حاضر است با ماری ازدواج کند. انگار قراردادهای زندگی انسانی را بدون هیچ مفهومی پذیرفته و اجرا می‌کند. حالا همین آدم، در موقعیتی قرار می‌گیرد که بدون دلیل خاصی-یاحداقل با کمترین دلیل ممکن!- مرد دیگری را می‌کشد. خب، فکر می‌کنید مورسو چکار می‌کند؟


کتاب بیگانه و اگزیستانسیالیسم

آلبرکامو یک متفکر و فیلسوف بود که دست بر قضا، به نوشتن هم علاقه داشت. او بعد از نگارش چند مقاله فهمید که برای صحبت کردن درباره فلسفه، می‌تواند راه‌های ساده‌تری را هم امتحان کند. نوشتن داستان و نمایشنامه، راهی بود که او برای نشان دادن فلسفه فکری‌اش انتخاب کرد. کامو در کتاب بیگانه این مکتب فلسفی را به شکل یک آدم واقعی در می‌آورد؛ آدمی که مثل همه ما سر کار می‌رود، غذا می‌خورد، دوست و رفیق‌هایی دارد و در حالت عادی، تفاوتی با بقیه مردم ندارد. اما وقتی در ذهن همین آدم دقیق بشویم، شبکه‌ای ناپیوسته از افکار و اطلاعات و کنش‌ها را می‌بینیم. مورسو برای هیچ کاری به دنبال هیچ معنایی نیست. این خیلی ترسناک به نظر می‌رسد، نه؟

مورسو نه بی ادب است، نه جنایتکار و نه حتی سنگدل. شخصیت اصلی کتاب بیگانه تنها یک پوچ‌گرای مطلق است که خودش هم از این وضعیت راضی نیست، اما ایده دیگری هم برای ادامه زندگی ندارد. او نسبت به اطرافیانش بی‌خیال نیست، ولی روشی احساسات روشنی‌ هم برای ابراز کردن ندارد. آلبرکامو، بدون اینکه ما بفهمیم یا در مقابلش جبهه بگیریم، پای فلسفه را به داستان باز کرد.


سبک روایت کتاب بیگانه

آلبرکامو در کتاب بیگانه، مردی را به تصویر کشیده است که با تمام وجودش به هیچ رسیده است. در زندگی او هیچ احساسی نیست، هیچ آدم مهمی نیست، هیچ کاری نیست که دوست داشته باشد انجام بدهد و غیره. در عوض، زندگی پر است از حواشی و جزئیات لحظه‌ای حوصله سربر! مثلا احساس گرسنگی شدید، گرمای هوا، خیابان‌هایی که افرادی نامعلوم از آن‌ها رد می‌شوند و مشتی توصیفات دیگر. البته این توصیفات، خلاقیت نویسنده برای نشان دادن جهان ذهنی مورسو است. در واقع بیگانه تمام قد ایستاده تا یک آدم پوچ‌گرای واقعی را در مراودات اجتماعی نشان بدهد. 

از طرف دیگر لحن روایت طوری است که تقریبا هیچ احساسی را به مخاطب منتقل نمی‌کند. آلبر کامو در این رمان، از زاویه دید اول شخص استفاده کرده و ما را به ذهن مورسو می‌برد. پس باید نظم ذهنی شخصیت و همان نگاه «بی‌معنا بودن زندگی» را به نحوی منتقل کند؛ که می‌کند. گفتگوهای ذهنی روسو با خودش، خصوصا در نیمه دوم رمان بیگانه، از بهترین گفتگوهای درونی‌ای است که در رمان‌ها می‌خوانیم. اغراق نیست اگر بگویم این رمان، جداقل ارزش دوبار خواندن را دارد.


چه کسانی این کتاب را بخوانند؟

رمان بیگانه یک اثر نسبتا کلاسیک با فرجامی نامعلوم است که بیشتر بار داستان را بر دوش ساختار پیچیده شخصیت گذاشته است. ممکن است در نگاه اول داستان به نظرتان زیادی بی هدف بیاید، یا حتی توصف‌های طولانی و پر از جزئیات آن خسته‌تان کند. اما خواندن این اثر می‌تواند تکلیف شما را با دیدگاهتان به زندگی، روشن کند. اگر به داستان‌های فلسفی علاقه دارید، یا از آن دسته آدم‌هایی بودید که با رمان دنیای سوفی ارتباط خوبی برقرار کردید، این رمان می‌تواند برایتان جذاب باشد. اما اگر به دنبال داستان‌های پرهیجان با ریتم تند هستید، بیگانه جز خمیازه‌های متعدد چیزی برایتان به ارمغان نمی‌آورد. به هر حال، دنیا پر است از بیگانه‌هایی که ممکن است هر روز با آن‌ها رو به رو شوید و کسی چه می‌داند؟ شاید باید زندگی را بدون معنا هم ببینید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا