پیشنهاد مامرور کتابمقالات

مردی با موی بافته | مرور کتاب خاک خوب

بعضی از آدم‌ها انگار جزئی از طبیعت هستند. آمیخته با محیط پیرامونشان. با حیوانات در صلح‌اند، نوازششان گیاهان را سبزتر و سرحال‌تر می‌کند، زمین، مادرشان است. دانه‌ای اگر در دل خاک بگذارند، پس زده نمی‌شود. انگار که آشنا باشند، زمین اهلی‌شان باشد. آن‌ها از طرف طبیعت پذیرفته شده‌اند. من نمونۀ این آدم‌ها را می‌شناسم: ونگ لانگ. درباره‌ی ماجرای او، مرور کتاب خاک خوب را که توسط انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شده از چی کتاب بخوانید.


داستان کتاب خاک خوب

حکایت ونگ لانگ و خاک خوبش

او یک کشاورز فقیر چینی است که در دهکده‌ای زندگی می‌کند. همه چیز او از خاک است:

«خانه و آشپزخانه هر دو از خشت درست شده بود، خشتی که خاکش را از زمین مزرعۀ خودشان کنده بودند. سقف هر دو ساختمان پوشالی بود و کاه لازم برای پوشاندن آن هم، از مزرعۀ خودشان به دست آمده بود. تنور وسط آشپزخانه را هم، پدربزرگش در جوانی از همان خاک زمین خودشان ساخته بود.»

ملاقه‌ای که نیمۀ یک کدو بود، خمرۀ آبی سفالی و… همه چیز در زندگی ونگ لانگ بوی خاک می‌داد. حتی اگر او بمیرد، این زمین است که باقی می‌ماند.

زندگی این آدم، چنان با محیط آمیخته است که خوشی و ناخوشی‌اش را زمین و آسمان معین می‌کند. بارش باران یا خشکسالی، سیل و خرابی یا زمین‌هایی پربار. در کشور اتفاقاتی می‌افتد، جنگ می‌شود، انقلاب رخ می‌دهد اما برای ونگ لانگ فقط زمین اهمیت دارد. همه‌ی دردهایش شفا پیدا می‌کند. فقط کافی است در شیارهای زمینش دراز بکشد و پاهایش رطوبت این خاک تازه شخم‌زده را حس کند.

کتاب خاک خوب پرل باک

برشی از کتاب خاک خوب

«خاک پر قوت بود و تیره‌رنگ و در زیر نوک کج‌بیل‌های آن‌ها به نرمی از هم می‌شکافت. بعضی اوقات تکه آجر یا قطعه چوبی از زیر خاک بیرون می‌آوردند. چیزی نبود. زمانی، در عصری از اعصار، بدن‌های زنان و مردانی در این‌جا مدفون بوده و خانه‌هایی در اینجا برپا بوده که سرنگون شده و با خاک یکسان شده بودند. خانۀ خود آن‌ها هم روزی دوباره خاک می‌شد. بدن‌های خودشان هم همین‌طور.»

همین طبیعت است که ونگ لانگ را فقیر می‌کند، بسیار فقیر. او مجبور به کارهایی می‌شود که دوست ندارد. اما در آرامش کامل سلطۀ طبیعت را پذیرفته‌ است و می‌داند هیچ چیز ثابت باقی نمی‌ماند. وقتی می‌خواهد دخترش را به کنیزی بفروشد، کسی به او وعده می‌دهد:«وقتی ثروتمندان ثروتمندتر شوند و فقیران فقیرتر، همه چیز تغییر خواهد کرد.» و این اتفاق مثل یک چرخه‌ی بی‌پایان ادامه دارد.

سای ژن ژو

ونگ لانگ شخصیت اصلی کتاب خاک خوب است. کتابی از خانم پرل باک. می‌گویند پرل باک به «سای ژن ژو» معروف است. خیلی دوست داشتم بدانم معنای این اسم چه می‌شود. چون بعد از خواندن خاک خوب و آشنایی با دختری به نام «شکوفۀ گلابی» انتظار داشتم معنای اسم نویسنده هم چیزی شبیه همین باشد.

پرل باک نویسنده کتاب خاک خوب

حالا اصلا چرا یک نویسنده آمریکایی باید اسم چینی داشته باشد؟ خانم پرل باک فرزند یک مبلغ مذهبی بوده و حدود ۴۰ سال در چین زندگی کرده است. داستان‌هایش هم در همان سرزمین می‌گذرند. او پیش از آن که با زبان انگلیسی آشنا شود، چینی را آموخته است. ظاهرا اگر بخواهیم سرزمین فرهنگی‌اش را در نظر بگیریم بهتر است او را چینی بدانیم. او گرچه در آمریکا به دنیا آمد اما داستان‌هایش در چین می‌گذرد. کتاب‌های او چنان با فرهنگ چینی گره خورده‌اند که اگر بدون آنکه نام نویسنده را بدانی، شروع به خواندن یکی از آن‌ها کنی شک نخواهی کرد که نویسنده‌ای چینی آن را نوشته است.


نقد کتاب خاک خوب پرل باک

تا اینجا دانستیم که کتاب خاک خوب در مورد زندگی یک مرد روستایی است، کشاورز و فقیر. اگر دارید با خودتان می‌گویید چه کسالت‌بار باید بگویم سخت در اشتباهید. این کشاورز فقیر روستایی قرار نیست تا آخر داستان زندگی‌اش را به همین روال پیش ببرد. کتاب پر از اتفاقات عجیب است. اتفاقات عجیبی که فقط یکی از آن‌ها کافی است تا زندگی را زیرورو کند.

ماجرا و شخصیت‌های کتاب

عجیب آن است که بعد از آن همه ماجرایی که اتفاق می‌افتد اگر به من بگویند از کتاب خاک خوب چه احساسی در تو باقی مانده؟ بدون لحظه‌ای تردید خواهم گفت: آرامش. خانم باک با هنرمندی تمام اتفاقات ریز و کوچک زندگی ونگ لانگ را آنقدر پررنگ می‌کند که با خودمان خواهیم گفت زندگی همین است. من ونگ لانگ را در حال کار روی زمین به یاد می‌آورم. در کنار همسرش. با لباسی که از عرق به تنش چسبیده. در سکوتی که با صدای جیرجیرک شکسته می‌شود. یا وقتی پا برهنه روی خاکش راه می‌رود تا زمین را حس کند.

وقتی ونگ لانگ می‌خواهد ازدواج کند با خودش می‌گوید: زنش نباید زیبا باشد، فقط باید بتواند در کارها کمک کند و خانه‌اش را گرم نگه‌ دارد. اما خیلی نمی‌گذرد که او عاشق زنش می‌شود، همان زن نازیبا و کم‌حرفی که به زیبایی نان شیرینی می‌پزد.

«وقتی نان‌ها را نوار مانند، حاضر و آمادۀ پخته شدن روی میز چیدند، ونگ لانگ احساس می‌کرد که نزدیک است قلبش از فرط غرور و مباهات از هم متلاشی شود. هیچ زنی در دهکده نبود که آنچه زن او کرده بود بکند… ونگ لانگ گفت: حیف است آدم این‌ها را بخورد.»

در میان تمام این آهستگی و ملایمت خواننده هر لحظه منتظر آن ضربه است. ضربه‌ای که قرار است همه چیز را بهم بریزد. ما می‌دانیم که باید اتفاقی بیفتد. وقتی زندگی آرام ونگ لانگ و خانواده‌اش را می‌بینیم که در خوشی‌های کوچکشان غرق هستند دلمان می‌خواهد فریاد بزنیم و بهشان هشدار بدهیم. و دست آخر آن اتفاق می‌افتد و همه چیز را تغییر می‌دهد.


کارنامه‌ی پر افتخار پرل باک

لیست برندگان نوبل ادبیات را بالا و پایین می‌کنم. خانم پرل باک در سال ۱۹۳۸ برندۀ این جایزه شده است. اولین زن آمریکایی برندۀ نوبل. او جایزه‌اش را هفت سال بعد از انتشار کتاب خاک خوب برده است. ۲ مارس ۱۹۳۱ خاک خوب را منتشر کرد و سال بعدش این کتاب موفق شد جایزۀ پولیتزر را برای نویسنده‌اش به ارمغان بیاورد. در سال ۱۹۳۷ سیدنی فرانکلین و ویکتور فلمینگ فیلمی بر اساس این کتاب ساختند.


کتاب خاک خوب را بخوانیم یا نه؟

اگر از من بپرسید می‌گویم بدون تردید بله. کتاب خاک خوب شما را با چهرۀ جدیدی از فرهنگ چین آشنا می‌کند. چهره‌ای که البته دوست‌داشتنی است. اما اگر ابتدای راه خواندن هستید بهتر است کمی دیگر صبر کنید. داستان‌هایی بخوانید که کوتاه‌ترند و سرگرم‌کننده‌تر و روزی که دلتان خواست در یک ریتم ملایم غرق شوید بروید سراغ کتاب خاک خوب.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا