خب که چی؟! | مرور کتاب آخرین گودال
به گمانم مغز نوجوانها را که باز کنی تنها یک سوال تویش رژه میرود. «که چی؟!» بچههایی که دنبال چرایی همه چیز میگردند. میخواهند بدانند مغناطیس میخوانند که چه، فلسفه میخوانند که چه، مدرسه میآیند که چه! برای این نسل گفتن از اینکه آدمها برای چه صبح تا شب میدوند، کار دشواری است. آنقدر دشوار که بهتر است از زیرش شانه خالی کرد. آخرین گودال داستان نوجوانهایی است که در کانون اصلاح و تربیت مدام از خودشان میپرسیدند «که چی». و آنها به قدری در طرح این پرسش مصمم بودند که سرانجام مجبور شدند به یک راه پرخطر اما سرنوشتساز قدم بگذارند. نقد کتاب آخرین گودال را در این مطلب از چی کتاب بخوانید.
فهرست مطالب
داستان کتاب آخرین گودال؛ استنلی یلنتس به گرینلیک میرود
کتاب آخرین گودال یا بهتر بگویم «گودالها» داستان نوجوانی است که به اشتباه به یک سرقت متهم شده است و حالا به «گرین لیک» که یک مرکز تأدیب نوجوانان است فرستاده شده. این نوجوان که ما او را با نام «استنلی یلنتس» میشناسیم بین زندان و رفتن به یک اردوگاه کار اجباری برای اصلاح و تربیت نوجوانان بزهکار دومی را برگزیده است.
گرین لیک از آن جاهایی است که آخرین انتخاب آدم هم نیست. جایی که باید در گرمای سرسامآور تابستان زیر آفتاب گودالهایی با ابعاد یک و یک و نیم متر حفر کرد فقط چون مدیر کانون این کار را برای اصلاح و رشد نوجوانها لازم میداند.
داستان در میان ارتباطات استنلی، نوجوان کمرو و کمی چاقی که به گناه نکرده سر از کانون اصلاح و تربیت در آورده است؛ کمکم جان میگیرد. پسری که از حفر گودال، کنایه شنیدن از دیگر نوجوانان و «بدشانسی» آوردنهایش خسته شده و دیگر حاضر نیست وضع موجود را تحمل کند.
دوستی با زیرو
در این میان او با «زیرو» آشنا میشود. پسری که درست نقطهی مقابل استنلی است. زیرو هم تنگناهایی را در زندگی تجربه کرده است. مثلا اینکه او به این سن رسیده است درحالیکه هنوز سواد خواندن و نوشتن ندارد.
داستان تازه از آشنایی این دو جان میگیرد و خواننده را تا اوج همراهی میکند. آن دو با هم توافق میکنند که استنلی سواد خواندن و نوشتن را به زیرو بیاموزد و و در عوض زیرو در کارهای اردوگاه به او کمک کند. شکل گرفتن این دوستی رفته رفته باعث تغییر شخصیت هر دوی این نوجوانان میشود.
داستان کتاب آخرین گودال اما، منحصر به قصهی این دو نوجوان نمیشود. در کنار داستان اصلی شاهد روایت یک داستان دیگر در دل این قصه هستیم که در واقع قرار است در نهایت به ما در نتیجهگیری کلی از داستان کمک کند. قصهی پدربزرگ یکی از این نوجوانها. اما نقطهی اوج این کتاب را باید در خروج استنلی و زیرو از اردوگاه جستجو کرد. جایی که بالاخره، نوجوانهای قصه تصمیم میگیرند جواب سوال «که چی» را پیدا کنند و با سرنوشت از پیش تعیین شدهی خود مقابله کنند.
نقد کتاب آخرین گودال
سرنوشت را میسازیم حتی اگر خوراک لاشخورها شویم
اگرچه در نگاه اول کتاب آخرین گودال یک داستان نوجوان است، اما وقتی به مفاهیم کتاب توجه میکنیم مشخص میشود که این کتاب، نه فقط یک سرگرمی نوجوانانهی ساده، که یک درس خواندنی برای تمام سنین است.
زبان داستان ساده، روان و گیرا است. زاویهی دید نویسنده نیز خود به این روانی و جذابیت کمک میکند. اما آنچه کتاب را متمایز کرده است نه فرم، که محتوا است. لوییس سکر در نگاه اول، تنها روایت یک ماجراجویی نوجوانانه را نوشته است، اما وقتی به عبارات داستان رجوع میکنیم میبینیم که این قصه، نقشهی فرار تمام آدمهایی است که خود را اسیر «سرنوشت»، «بدشانسی» و «عادت» میدانند.
بررسی کتاب آخرین گودال
داستان سرشار از استعارات است، برای مثال حفر گودالها که مدیر اردوگاه آنها را کاری واجب برای اصلاح و تربیت میپندارد، استعاره از همان کارهای عبثی هستند که آدمیزاد در طول حیاتش به کرات انجام میدهد و هرگز در درستیشان شک نمیکند. کارهایی که اگرچه بزرگسالان از قبل آنها را درست فرض کردهاند اما مورد پذیرش نوجوانان نیست، اعمالی که آدمهایی را که اسیر روزمرگی نشدهاند وادار میکند، تا مدام در مورد آنها از خودشان بپرسند «که چی؟».
در کتاب آخرین گودال، زیرو آن انسانی است که بالاخره ساز مخالف میزند و در مقابل ارزشهای از پیش پذیرفته شده میایستد. او به دنبال یک منطق و دلیل محکم برای چرایی کارهایی که در اردوگاه مجبور به انجامشان هستند میگردد اما پاسخی نمییابد. تا آنجایی که پرسشگری و مخالفت با این رویهی از پیش تعیین شده این نوجوانها را در مسیر مبارزه با آن کارهای بیدلیل قرار میدهد.
زیرو با پذیرش خطرات احتمالی در مسیر فرار از اردوگاه سرانجام پس از یک منازعه، تصمیم به ترک آنجا میگیرد. اتفاقی که مثل یک نیروی محرکه، روح سرکوب شده و ناامید استنلی پریشان را به حرکت وا میدارد و او را نیز پس از اندکی تعلل به تغییر وا میدارد.
رهایی از آنچه بدشگونی، سرنوشت یا عادت تلقی میشود مفهومی است که در این اثر بیش از همه مورد توجه است. استنلی و زیرو ثابت میکنند که «به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل». این دو نوجوان با حرکت کردن و تلاش برای یافتن چرایی اعمال در زندگی بشر، موفق میشوند به جنگ سرنوشت بروند. در برشی از داستان میخوانیم که:
«دو شب بعد استنلی دراز کشیده و به آسمان پر ستاره خیره شده بود. آن قدر خوشحال بود که خوابش نمیبرد. میدانست دلیلی برای خوشحالی ندارد. جایی شنیده یا خوانده بود که قبل از آنکه از سرما بمیرد، ناگهان احساس گرما و راحتی میکند. با خود گفت شاید دارد چنین تجربهای را از سر میگذراند.»
آقای مترجم! استنلی «یلنتسا» را به رسمیت بشناسید
یکی از نکات جالبی که در کتاب آخرین گودال به چشم میخورد هوشمندی سکر در نامگذاری است. در میانهی داستان دیالوگی میان زیرو و استنلی رد و بدل میشود که در آن زیرو به استنلی میگویند «اسم و فامیلت برعکس همدیگهس!». که این یعنی در نسخهی اصلی نام او را به صورت Stanley Yelnats میبینیم. در حالیکه در نسخهی برگردان به این مسئله که برعکس «استنلی» یلنتس نیست توجهی نشده است و ترجمهی وفادار به متن، به محتوا ترجیح داده شده است، به نظر میرسد که با اندکی ذوق میشد این مسئله را به راحتی پوشش داد. هرچند که ذکر این نکته تاثیری بر ارزشمندی این ترجمهی روان و گیرا نمیگذارد.
کتاب آخرین گودال لوییس سکر
شاید نام لوییس سکر و گودالها چندان به گوشتان آشنا نباشد، اما اگر بگویم «ته کلاس ردیف آخر، صندلی آخر» قطعاً روی یکی از کتابهای محبوب نوجوانیتان دست گذاشتهام. بله، نویسنده کتاب آخرین گودال لوییس سکر معروف است. او را میتوان یکی از بهترینها در ترسیم فضای نوجوانان دانست.
کتابهای سکر با حال و هوای ماجراجویانه و معمایی، که بی ارتباط با تحصیلات حقوقی او نیز نیست، با بیانی جذاب حال و هوای نوجوانان دختر و پسر را روایت میکند. او نویسندگی برای نوجوانان را با ماجراهای مدرسهی ویساید شروع کرد و بعدها با «گودالها» یا همان کتاب آخرین گودال خودمان به شهرت رسید. کتابهای او را میتوان تا حدودی دارای درونمایهی کمدی سیاه نیز دانست. روایتهایی که در عین تلخیها و ناراحتیها، کمدی و آموزندگی نیز دارند. سری سه کتابی گودالها، معلم سه گوش، سری کتابهای ماروین، سگها جوک نمیگویند و تاول از دیگر آثار این نویسنده هستند.
چرا خواندن کتاب آخرین گودال یک انتخاب درست است؟
نوجوان امروزی سردرگم است. او با قواعدی مواجه است که نه تنها درستیاش بر او ثابت نشده است، بلکه در پرسش از بزرگسالان خود نیز به جواب درستی نمیرسد. او مدام اسیر چارچوبهایی میشود که از بس تکرار شدهاند به یک وحی منزل تبدیل شدهاند. خواندن داستان استنلی به بچهها نشان میدهد برای تغییر کردن و ایجاد تغییر لازم نیست حتماً یک قهرمان از جنس قهرمانان مارول بود؛ تنها کافی است با اطمینان به خود و تواناییها برای تغییر سرنوشت، هدفگذاری کرد و در مسیر تحقق آنها قدم برداشت.
من کتاب آخرین گودال رو تو دبیرستان خوندم و اون موقع واقعا برام جذاب بود