پیشنهاد مامرور کتابمقالات

جاودانه‌های زندگی | مروری بر کتاب ایرانشهر

«شنوندگان عزیز به صدایی که هم‌اکنون می‌شنوید توجه فرمایید: خرمشهر، شهر خون آزاد شد.» به گمانم این جمله یکی از شیرین‌ترین جملاتی بود که در دهه ۶۰ مردممان از رادیو شنیدند و در خاطرات جمعی همه‌‌شان ثبت شد. برای آشنایی بیشتر با کتاب ایرانشهر ادامه این مطلب را از چی کتاب بخوانید. 

قصۀ خونین‌شهر

انقلاب هنوز به جشن یک‌سالگی‌اش نرسیده بود که در یکی از شرجی‌ترین روزهای سال ۵۹ زندگی روی دیگر خودش را به مردم ایران نشان داد. آن زمان در خرمشهر کمتر کسی تصور می‌کرد که عراق به خودش جرئت حمله به ایران را بدهد. این را می‌شد در گفتگوهای روزمره‌ای که مردم، گوشه‌وکنار خیابان با هم داشتند، فهمید. فردا اول مهر ماه بود و بازار که قلب تپندۀ هر شهری است، شلوغ‌تر از همیشه. صدای قهقهۀ بچه مدرسه‌ای‌ها بیشتر از هر وقت دیگری زنده بودن را به ما یادآوری می‌کرد.

آن روز هم مثل باقی روزها همه در گیرودار انجام کارهای روزمره خود بودند که ناگهان صدای غرش هواپیماهای جنگی عراق آسمان آبی‌ رنگ خرمشهر را شکافت و لبخند روی لبان مردم را خشکاند. اینجا درست همان‌جایی است که داستان ما آغاز می‌شود. قصه ملتی که با تمام وجود در برابر دشمنان وطن ایستاد تا خودش قهرمان تاریخش باشد.

روایتی جدید از داستانی قدیمی

حالا ۴۰ سال است که از آزادسازی خرمشهر می‌گذرد. در این مدت افراد زیادی سعی کردند با نوشتن رمان‌های مختلف به نوعی دِین خودشان را به اسطوره‌های وطن ادا کنند اما کمتر کسی توانسته بود که جنگ را با تمام ابعادش به ما نشان دهد. جنگ همان‌قدر که زشت و تاریک است، می‌تواند در خودش زندگی را هم پرورش دهد. جنگ جایی است که مرز وطن‌دوست با بی‌وطن را مشخص می‌کند. جنگ به یکباره تمام معادلات ذهنی‌ات را درباره معانی واژه‌ها بهم می‌ریزد.

حب وطن تو را با آدم‌هایی همسنگر می‌کند که تا دیروز در مقابل هم قرار داشتید اما حالا با هم برای کشور و آزادی میهن می‌جنگید. در میانۀ میدان جان‌فدای آدم‌هایی می‌شوی که آن‌ها را اصلا نمی‌شناسی اما همین‌که بدانی هم‌وطنت هستند برای اینکه خودت را سپر انسانی آن‌ها کنی کافی است.

آری سخت است بتوانی تمام این تناقضات ظاهری را در قالب رمان در کنار هم جمع کنی و در عین حال انسجام داستانت را هم حفظ کنی. کتاب ایرانشهر اما اثری است که به واسطه نویسنده‌اش توانسته است این کار را به خوبی انجام دهد. چرا راه دور برویم اسم کتاب خبر می‌دهد از سر درون. ایرانشهر یعنی اینجا قرار است از همه مردم بخوانیم. از تمام مدافعان وطن بدون این‌که کسی یا دسته‌ای را حذف کنیم.

شخصیت‌پردازی در کتاب ایرانشهر

همینجا لازم است اندک توقفی داشته باشیم. برای اینکه از همه بگوییم، باید شخصیت‌های متعددی را خلق کنیم. شاید سخت‌ترین کار در نویسندگی اینجا باشد. تو چوب جادو نداری که بتوانی با گفتن کلماتی شخصیت‌ها را ایجاد کنی. تنها یک قلم و کاغذ داری و باید آنقدر بنویسی و خط بزنی تا شخصیت‌هایت را آنطور که دلت می‌خواهد بسازی. درست مثل مجسمه‌سازی که با یک قلم و چکش مدام اضافه‌های کارش را تراش می‌دهد و در نهایت یک مجسمه صیقل خورده را تحویلت می‌دهد.

از آنجایی هم که هر شخصیتی گذشته‌ای دارد و مخاطب باید با آن‌ها آشنا شود، پس لاجرم حجم داستانت نیز افزایش پیدا می‌کند همین عامل می‌تواند خودش سبب این شود که خواننده نخ تسبیح داستان را گم کند یا دل‌زدگی نسبت به اثر در او ایجاد شود. آقای شهسواری اما برای اینکه روایت گذشتۀ شخصیت‌هایش خللی در روند داستان به وجود نیاورد، تمام تلاش خود را کرده است تا حوادث و آدم‌های قصه‌‌اش را به خوبی بهم پیوند دهد.

او به خوبی حد تعریف کاراکترها را می‌داند. برای همین در دل داستان کتاب ایرانشهر نه آنقدر از زندگی دور شخصیت‌ها گفته است که مخاطب را از سیر اصلی داستان منحرف کند، و نه آنقدر کم گفته است که خواننده متوجه نقش شخصیت‌ها در داستان نشود. اینجا همه چیز با هم در توازن قرار دارد. گویی با یک خط‌کش اندازه دقیق آدم‌ها گرفته شده است. برای همین هم قصه‌هایشان به جان‌ ‌نشسته است.

همراهی مخاطب و داستان در کتاب ایرانشهر

تو متوجه نمی‌شوی اما کم‌کم خودت را محصور کلمات و تک‌جملات می‌یابی. تک‌جملاتی که تو را توأمان به داستان و نگاه نویسنده متصل می‌‌کنند. دریای روایت کتاب ایرانشهر آنقدر عمیق است که در آن غرق می‌شوی. تو را درگیر خودت می‌کند حتی در زندگی روزمره خودت هم به سرنوشت شخصیت‌های داستان فکر می‌کنی. روز و شب خودت را وسط معرکه جنگ خرمشهر می‌بینی. در لحظات حساس تصمیم‌گیری‌ها دلت می‌خواهد کنارشان باشی و راه درست را نشانشان بدهی تا شاید مانع از جاری شدن خون گرمشان به روی زمین شوی.

دوست داری به آن‌ها بگویی ببین این آخرین خداحافظی‌ست برگرد و خوب با چشم دل، خندان نگاهش کن. بگذار خنده‌ات آخرین قابی باشد که در ذهنش از تو به یادگار می‌ماند. ایرانشهر را نباید تند ‌تند خواند. باید آن را آرام بخوانی تا بتوانی همراهش شوی وگرنه خودت را در حجم زیاد وقایع، شخصیت‌ها و داستان‌های موازی با روایت اصلی، گم می‌کنی. ایرانشهر را بخوانید تا با حماسه‌ای که مدافعان زندگی در خرمشهر آفریدند آشنا شوید. مدافعانی که جنگ آن‌ها را پژمرده و سنگ‌دل نکرد و جایی در ابدیت برای همیشه ماندگار شدند.    

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا