پیشنهاد مامرور کتابمقالات

نگاهی نزدیک به یک زندگی شرافت‌مندانه، قسمت اول | مروری بر کتاب ابن مشغله

«زندگی مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کُنی و به تباهی‌اش بکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند. حق نداری بایر و برهنه و بی‌خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را، روی آن، بر تن و روح خویش، خاموش و سربه‌زیر، بپذیری.» چند خط قبل، بخش‌های ابتدایی نامه‌ای است که در ابتدای کتاب «ابن مشغله» آورده شده است؛ این نامه را مرحوم «نادر ابراهیمی» نوشته است، خطاب به جوانی که نسخه‌ای (احتمالاً قدیمی‌تر از آن‌چه اکنون در کتابخانه‌ی من است) از ابن مشغله را خوانده و نامه‌ای شوق‌انگیز خطاب به مرحوم ابراهیمی نوشته و از او خواسته است خیلی صریح به او بگوید که زندگی را «چه» می‌بیند و «چگونه» می‌بیند.

مرحوم ابراهیمی پاسخی به نامۀ آن جوان می‌دهد که در چاپ‌های بعدی ابن مشغله در ابتدای کتاب قرار می‌گیرد؛ نامه‌ای که در آن، نادر ابراهیمی به تعهدش در خصوص جهان و مافیه و علاقه‌اش به زندگی و احترامی که برای آن قائل است می‌پردازد؛ فضای این نامه ابداً از فضای کتاب ابن مشغله دور نیست و به اعتقاد من می‌توان این کتاب را، احتمالاً مثل سایر آثار نادر ابراهیمی، کتابی شریف و در راستای زندگی شرافت‌مندانه دانست. برای آشنایی بیشتر با کتاب پس از بیست سال ادامه این مطلب را از چی کتاب بخوانید.

چرا ابن مشغله؟

اطرافیان، من را به عنوان یک «نادرخوان» جدی می‌شناسند، و می‌دانند که یک طرفدار پروپاقرص ایشان هستم. شاید جالب باشد که بدانید شروع نادرخوانی من از همین کتاب ابن مشغله بود؛ کتابی که در میان آثار نادر ابراهیمی، جایگاه چندان پررنگی ندارد و کمتر به آن پرداخته شده است. در تاکید بر این نکته، می‌شود به این مسئله اشاره کرد که کتاب ابن مشغله، یک برادر دارد که در واقع جلد دوم همین کتاب است، آن کتاب «ابوالمشاغل» نام دارد، و بین اهالی کتاب و حتی سایرین معروف‌تر است؛ لااقل خیلی‌ها اسم آن کتاب را برای یاد کردن از فلان مسئول که همزمان متصدی سی‌واندی شغل است، شنیده‌اند!

علت این‌که من نادر خواندن را با ابن مشغله شروع کردم، شاید ریشه در دو نکته‌ی اصلی دارد: اول این‌که من طرفدار سفت ‌و سخت بیوگرافی و اتوبیوگرافی هستم. شنیدن داستان زندگی واقعی آدم‌ها همیشه برای من جذاب بوده است. شنیدن داستان زندگی حتی انسان‌های معمولی و کاملاً معمولی هم مرا به وجد می‌آورد، چه برسد به شنیدن و خواندن داستان زندگی بزرگانی که زندگیشان را واقعاً تمام و کمال زیسته‌اند. علت دوم هم احتمالاً برمی‌گردد به ابتلای نگارندۀ این یادداشت به «او‌سی‌دی» و «کمال‌گرایی». این دو ویژگی باعث می‌شوند علاقه‌مند باشم برخوردی روش‌مند و ساختاریافته با یک نویسنده داشته باشم، و چی بهتر از این‌که پیش از خواندن آثار یک نویسنده، خود او را بشناسم و در مورد خودش بدانم؟! و کجا برای این شناخت، بهتر از اتوبیوگرافی نویسنده؟!

در ابن مشغله چه می‌گذرد؟

کتاب ابن مشغله، داستان شغل‌ها و شغل‌عوض‌کردن‌های نادر ابراهیمی است، و آن‌طور که خود می‌گوید در این کتاب خبری از سایر جنبه‌های زندگی و همین‌طور دوران بیکاری ابراهیمی نیست. همچنین کمتر به مسائل مربوط به نوشتن‌های نادر ابراهیمی پرداخته می‌شود؛ گویا به این علت که نادر ابراهیمی نوشتنش را از سایر کارهایی که کرده است متمایز می‌داند. طیف شغل‌هایی که نادر ابراهیمی در ابن مشغله به آن‌ها پرداخته است، طیف واقعاً وسیعی است؛ از خطاطی و طراحی و نقاشی تا کارگری در چاپ‌خانه و کمک‌کارگری در ترکمن‌صحرا، از صندوقداری بانک تا کتاب‌فروشی، و از نقد کتاب تا کار در تلویزیون.

نادر ابراهیمی در ابن مشغله که خودش آن را کتابی «به‌راستی کوچکِ کم‌مایه و ملات» می‌خواند، در مورد مسیر شغلی پرپیچ‌وخمش حرف زده است و هر جا به فراخور بحث احساس کرده لازم است، در مورد اعتقاداتش در باب کار، زندگی، خانواده و… نکاتی گفته است که خواندنش مطمئناً خالی از لطف نیست.

رشتۀ اتصال‌دهندۀ فصل‌ها، روایت‌ها و خرده‌روایت‌های ابن مشغله، عزت‌نفس و تلاش ابن مشغله برای زیستنی شرافتمندانه است. هر جا در کتاب شغلی تعویض می‌شود، احتمالاً به این دلیل است که نادر ابراهیمی فکر می‌کرده ادامه دادنش ضربه‌ای به کله‌شقی، غرور و شرافت اوست.

دغدغه‌های نادر

اگر نادر ابراهیمی را بشناسید، می‌دانید که دغدغه‌هایی دارد که این دغدغه‌ها، هیچ‌وقت از نوشته‌هایش بیرون نمی‌مانند، حتی زمانی که دارد قصه می‌گوید. از این حیث، ابن مشغله هم استثنا نیست و از آن‌جایی که قالب اثر، داستانی نیست و امکان مونولوگ‌گویی را به راحتی در اختیار نویسنده قرار می‌دهد، مرحوم ابراهیمی در ابن مشغله به وفور در مورد مسائل مهمش در زندگی و دغدغه‌هایی که دارد صحبت کرده است؛ این مباحث طیف وسیعی را شامل می‌شود. از نقد برخی از پزشکان گرفته:

راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخه‌ات حال مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخه‌ات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ می‌دانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همۀ دکترها، حتی بی‌استعدادترین‌شان، به فکر معالجۀ جدی مریض‌هایشان می‌افتند؟ یعنی قضیۀ طب و معالجه به کلی شکل دیگری پیدا می‌کند؟

تا طرح مشکلاتی که کارگران چاپ‌خانه با آن دست و پنجه نرم می‌کنند:

باید برای آیندۀ آن‌ها فکری کرد، یک فکر جدی. خیلی از ایشان به دلیل وجود گرد سرب در فضای چاپ‌خانه مسلول می‌شوند، و اغلبشان به دلیل سرپابودن مدام واریس می‌گیرند. رگ‌های پایشان بیرون می‌زند و پادرد می‌گیرند. این کار را نشسته نمی‌شود انجام داد. در طول این سال‌ها، بارها رفقای قدیمم را دیده‌ام که لنگان‌لنگان از کنار خیابانی راه می‌روند. به هم می‌رسیم. سلامی و احوالی. و بعد می‌گویند: «بیکاریم. با این پا که نمی‌توانیم حروف بچینیم. کار دیگری هم که بلد نیستیم. عجب غلطی کردیم که اول جوانی افتادیم دنبال این کار.

در جایی دیگر از ابن مشغله، مرحوم ابراهیمی در باب علاقه‌اش به ایران می‌نویسد و چه‌قدر خوب و درجه یک می‌نویسد:

من گفتم ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتماً عاشقش می‌شوی، چه باسوا باشی چه کم‌سواد، چه روشنفکر باشی چه غیرروشنفکر… هر چه باشی، طبیعت پرشکوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو درمی‌آورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو می‌آموزد. از پی دیدن و شناختنش دیگر نمی‌توانی در مقابل آن بی‌تفاوت بمانی، دیگر نمی‌توانی نسبت به آن غریبه باشی و به آن فکر نکنی، نمی‌توانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی: «می‌روم آمریکا، می‌روم جایی که کار و مزد خوب وجود دارد، می‌روم و خودم را خلاص می‌کنم.» نمی‌توانی زخمش را زخم خودت ندانی، دردها و غصه‌های مردمش را دردها و غصه‌های تن و روح خودت ندانی، گلهایش را گلهای باغ و باغچه‌ی خودت ندانی، کویر و دریا و کوه‌های برهنه‌اش را عاشقانه نگاه نکنی، در بناهای مخروبه قدیمی‌اش، روان جاری احدادت را نبینی، صدای آبهای مست رودخانه‌هایش را همچون صدایی فراخواننده از اعماق تاریخ حس نکنی، و نمی‌توانی برای بازسازی‌اش قد علم نکنی، پای نفشری، یک‌دندگی نکنی و فریاد نکشی… نمی‌توانی، نمی‌توانی…

شاید خواندن ابن‌مشغله شما را اذیت کند

من همیشه گفته‌ام که خواندن آثار مرحوم ابراهیمی، ممکن است خیلی‌ها را اذیت کند. نادر ابراهیمی در نوشتن تعارف ندارد، و بی‌پرده از مسائلی که برایش مهم است می‌گوید. آن‌قدر می‌گوید که گاهی این گفتن‌ها، سیر روایت و داستانی که دارد می‌گوید را تحت تاثیر قرار می‌دهد. این مسئله در آثار دیگر نادر ابراهیمی هم پررنگ است. برای این منظور می‌شود سری زد به کتاب «یک عاشقانۀ آرام» که اساساً یک داستان است، اما مرحوم ابراهیمی در آن از اعتقاداتش، مستقیم و غیرمستقیم، می‌گوید و باکی هم ندارد از این‌که شاید روند داستان کمی کند یا منحرف شود.

اگر خواندن جزئیات این‌چنینی، که شاید یکی دو مورد از آن در بخش قبلی آورده شده است، برای شما حوصله‌بر است یا غلوشده و دانه‌درشت و شعاری به نظرتان می‌رسد، احتمالاً در برخورد با آثار نادر ابراهیمی دچار گونه‌ای از ملال شوید یا از خواندن مطالب ایشان احساس خوبی به شما دست ندهد و ترجیح دهید روایتی را بخوانید که تا این حد گل‌درشت نباشد.

سخن آخر

ابن مشغله داستان یک زندگی است؛ یک زندگی که نقش اول آن، آن را به خوبی و به شکلی شرافتنمندانه زیسته است. خواندن داستان زندگی و شغل‌های مرحوم ابراهیمی به علاقه‌مندان ایشان، دست‌وپنجه‌نرم‌کنندگان با شغل عوض کردن‌های پیاپی، و علاقه‌مندان به خواندن بیوگرافی، جداً توصیه می‌شود. خواندن آن می‌تواند تجربۀ ارزنده‌ای باشد؛ به‌خصوص که حجم کتاب خیلی زیاد نیست و جمعاً حدود ۱۱۰ صفحه است. می‌توان کتاب را در مدت کوتاهی خواند، و برای ساعاتی از دید ابن مشغله به دنیا نگریست.

این کتاب، همان‌طور که اشاره شد، جلد دومی هم با نام ابوالمشاغل هم دارد که اگر عمری باشد ان‌شاءالله در آیندۀ نزدیک به معرفی و نوشتن مروری در مورد آن هم پرداخته خواهد شد. ابن مشغله در واقع داستان نیمۀ اول زندگی کاری نادر ابراهیمی است، و ابوالمشاغل داستان نیمۀ دوم. و این هر دو نیمه ارزش خوانده و شنیده شدن را دارند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا