پیشنهاد مامرور کتابمقالات

مروری بر کتاب تاج در تن

کرونا، واژه‌ای به ابعاد یک‌بند انگشت و پنج‌حرف که در سال۲۰۱۹ به وسعت یک­جهان گسترش پیدا کرد و دسته­دسته آدم­ها را با خود غرق کرد.

نیم­خط بالا، فشرده­ترین توضیح برای­ سال­ها بوی محلول­های ضدعفونی و ماسک­های سه­لایه است. وقتی که شنیدن صدای آژیرآمبولانس عادی شده بود و بیمارستان­ها و مراکز بهداشت کیپ آدم­ها بود. هر بیماری ریزودرشتی “ویروس کرونا” شناخته می­شد و دکان­بقالی واکسن­ها از گرم­ترین­های نبض بازار بودند. شهر­ها مثل روز­های تعطیل، سوت­وکور و بی­سروصدا بود.

اما پرده­های این نمایش پراضطراب و غم­انگیز زمانی پایین کشیده شد که کارگردان و نقش­آفرینان، حریف نامیرایی و زور بازو خیلی­ها نشدند و بدون تشویق تماشاگران صحنه دنیا را ترک کردند.

بعد از کمرنگی این ویروس بشر­ساخت بود که توجه اهل­هنر و قلم جلب شد و آثاری از خود به­ یادگار گذاشتند. پاییز ۱۴۰۰، “تاج در تن” که  بقول آقای نویسنده: « روایت­ها و نکاتی از حواشی سال­اول کرونا» است از “نشر جام­جم” منتشر شد و جایی برای خود درمیان آثار دغدغه­مند باز کرد. سرکی به کتاب­های نویسنده آن “میثم امیری” که بزنید؛ آثار کمی­ را خواهید دید که “داغ­دلربا” برای شهید قاسم سلیمانی و همین اثر می­توانند مورد بحث­ترین­های او باشند. نویسنده می­گوید این کتاب را تحت تاثیر بیانات مقام ­معظم­ رهبری نوشته و با بیست­وچهار فصل مخاطب را وارد کشتی “شروع” می­کند و سرآخر تا ساحل “تاج در تن” می­رساند.

“تاج در تن” روی میزبررسی:

اتوکشیده اما پرچروک:

از حق نگذریم دیدن عنوان ” روایت و نکات و حواشی” آن هم برای کرونا برای هر آدم دست­و­پنجه نرم­ کرده این ویروس می­تواند جذاب باشد. حتی شاید به طراحی­جلد و فهرست­اش دقت بیشتری بکند. جایی که برگ­برنده در دست او است و کار خودش را به درستی انجام می­دهد. متن­ هرفصل کوتاه­کوتاه و سرجمع اتو­کشیده است. اما جایی خط­اتوها از بین می­روند و خواننده متوجه چروک­های عمیقی می­شود که چندان نمی­تواند دل­چسب باشد!

پیراهن بی­دگمه

به دل روایت­ها که نفوذ کنیم، متوجه می­شویم نثرکتاب به­لحاظ فنی می­لنگد و مدام خود را توی چاله می­اندازد. نثرکتاب بریده­هایی از مطالب­ روزنامه­ای نویسنده­ است. متن­های ویرایش­یافته­ای که باید بیشتر از این­ها فرو می­ریخت و از نو برای کتاب شدن چاپ و تدوین می­شد!.

جهان کتاب مخاطب را در خود گم نمی­کند و بیشتر او را درگیر آمار و ارقام­های سایت­های بین­المللی می­کند. اینکه درگیر قرنطینه بودن چه میزان اقصاد را با سر روی زمین انداخته و یا طوق­کرونا در هر ثانیه چند نفر را درگیر خود کرده. نبودن زاویه­دید­های نو به موضوعات موردبحث نویسنده را می­شود به تکرار مکررات اخبار­ها و متن­های وبلاگ­ها تشبیه کرد. اینجا آن وقتی است که هراندازه ظاهر­خوبی داشته باشد اما مثل پیراهن بی­دگمه، بی­استفاده می­­شود!.

مشتری ندارد!

دوخت­ودوز روایت­های نویسنده وقتی بیرون می­زند و از کوک خارج می­شود که چوب­حراج زدن به موضوعات اثر هم یک خواننده را به خود جذب نمی­کند، مشتری­ندار است و ممکن است نادیده گرفته شود!. دغدغه­مندی­هایش، کشش همراه­ کردن کتاب­خوان را ندارد و یا رفیق­ نیمه­راه می­شود. صداقت بیشتری به­خرج می­­دهم: نکات موردبحث نویسنده مخاطب­عام ندارد و راست­کار اهل­فن هستند.

 باتوجه به دست­ گذاشتن روی موضوع کمتر نوشته”کرونا”، می­توانست با چاشنی­ادبیات مانوس­تر باشد و قصه­هایی را از احوال جامعه­ایران در آن روز­های پرالتهاب بیان کند که جای خالی این دو مسئله دیده می­شود!

تکه­­­پارچه

در صنعت خیاطی بعد از دوخت­ودوز­ها، اطراف­شان پر از تکه­های به­ظاهر بی­مصرف پارچه می­شود. گاهی وقت­ها حواله سطل­زباله می­شوند و بعضی­ وقت­ها خیاط­هنرمند وفرصت­طلب، از دورریخت­های پارچه بازهم چیزی می­سازد و خلاقیت خود را بیشتر به­ رخ می­کشد.

شاید آ­ن­قدر دندان­گیر نباشد؛ اما کاچی به از هیچی است!. “میثم امیری” را اگر آن خیاط باتجربه بدانیم، نهایت تلاش خود را کرده کتابی را بنویسد که برای دسته­محدودی هم که شده بتواند مفید و خواندنی باشد. خدا را چه دیده­ای، شاید روزی جای­خالی ذهن آدم­های کنجکاو را هم با خود پرکند!.

حرف آخر:

“تاج در تن” از نشر “موسسه فرهنگی مطبوعاتی جام­جم” در۱۴۴صحفه منتشر شد.

سری که به کتاب­فروشی شهرمان زده بودم اورا درمیان آثار دیگر این نشر دیدم. اصولا بدون تحقیق کتابی را بر نمی­دارم ونمی­خوانم. اما درباره “کرونا” بودن­اش بود که باعث شد بدون شناخت از نثر و نویسنده­اش تهیه­اش کنم. برای فروشنده هم جالب شده بود و بعد از چند ورق زدن و نگاه­های سرسری، آن را وارد فهرست فروخته­شدگان کرد.

حسابی دلم را صابون زده بودم و ذوق خواندن­اش را داشتم. ولی خیلی زود شصتم خبردار شد که آن چیزی نیست که در خیال­خودم تصور می­کردم. بارها خمیازه کشیدم و خط­ها را پریدم، بااین­حال ادامه دادم و تسلیم کنار­گذاشتن­اش نشدم. بعد ازچند روز چرخیدن توی دستم و کند­خواندن­اش بلاخره تمام شد. وصله من نبود و انتظارات­م را نقش­برآب کرده بود!. اما کوچک­ترین نکته­­ای که با خواندن­اش به­دست آوردم این است: “کرونا” مرگ­بار تر از آن چیزی بود که بشر فکر می­کرد. بیماری بی­سابقه­ای که جمعیت جهان را کمتر و کمتر کرد. اما در میدان نبرد با آدم­ها و اراده­های پولادین­شان، بازنده­ترین جنگجو است. انسان­هایی که ماسک به صورت داشتند و دست­هاشان را دست­کش پوشانده بود و با تمام نفس­بریدن­ها برنده میدان ­جنگ شده بودند!.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا