کتاب «عباس دست طلا» خاطرات حاج عباسعلی باقری است از روزگار جبهه و جنگ که خانم محبوبه معراجیپور آن را خاطرهنگاری کرده است. کتاب در ۲۰ فصل و ۲۷۲ صفحه نوشته شده و نشر فاتحان (سازمان بسیج اصناف کشور) آن را به چاپ رسانیده است. تا پایان این مرور کتاب با چیکتاب همراه باشید.
عباسعلی باقری فنیکار و گلگیرساز ماهری است که از لای صدای لاینقطع برخورد آهن بر آهن در دل تهران به دود و غبار و خاک جبهه غرب و جنوب میرسد و همه توان و مهارتش را آنجا و برای خدا به کار میگیرد. عباس دست طلا از آن جهت که از نظری دیگر و از نگاه یک پشتیبان جنگ به آن روزها نگاه میاندازد و فصلهای کتاب در یک قدم عقبتر از خط مقدم میگذرد تازگی و جذابیت خودش را دارد.
کتاب مخصوصا در فصلهای اول صادق و صمیمی است و تصاویر غلوشده از عشق و علاقه به جنگ نشان نمیدهد. رهبر انقلاب هم به صفا و صداقت کتاب در یکی از سخنرانیها اشاره کردهاند: کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئیات گفته خواندم. خیلی خوب بود انصافا؛ هم مطلب در آن زیاد بود و هم آثار صفا و صداقت در آن کاملا محسوس بود و انسان میدید.
الحمدالله و المنه نام ویراستار را در صفحه دوم و هیچ کجای دیگر کتاب ندیدم و حق هم همین است. چه آنکه از همان روی جلد کتاب مشخص است که یا کتاب حاج عباس ویراستار نداشته یا یک نفر مثل من (ببینید حد خضوع را) آن را ویراسته است. البته نگارنده نوبت چاپ هشتم سال ۱۳۹۳ خوانده است و امیدوار است در چاپهای بعدی نقص ویراستاری رفع شده باشد.
خوشبختانه هرچه گشتم نامی از طراح جلد هم نیافتم و هرچه بیشتر گشتم کمتر اثری از طراحی دیدم. یکی از عکسهای حاجی را چسباندهاند روی جلد و شمایلی از دست علمدار را کنار عنوان آوردهاند که بیمناسبت با محتویات کتاب است. لابد وقتی کلمات «عباس» و «دست» را در عنوان دیدهاند؛ با خود گفتهاند: چه خوب طراحیمان (!) کاملتر میشود.
اما موضوعی جدیتر از ضعف ویراستاری و طراحی وجود دارد. چه یا چگونه؟ مسئله این است. وقتی ما مثلا یک داستان جنایی میخوانیم بیش از هرچیز، به این که «چه میشود؟» و کدام شخص جنایتکار است فکر میکنیم و این گره تا پایان داستان ما را با خود میکشاند. نه این که مسیر داستان جنایی و «چگونه میشود؟» بیاهمیت باشد؛ اما عامل «چه» به کمک «چگونه» میآید و احتمالا ضعفهای مسیر را هم تا حدی میپوشاند.
اما در داستانهای دفاع مقدس و به طور کلی داستانها و خاطراتی که ما از پایاناش مطلعایم و برایمان کاملا قابل حدس است تمامی بار بر دوش «چگونه میشود؟» میافتد و البته که وظیفهی سنگینی است. مای مخاطبِ «عباس دست طلا» از حدود یک سوم آغازین متوجه میشویم شهادتی اتفاق خواهد افتاد و لحظهشماری میکنیم که این شهادت و اتفاقات مربوط به آن، چگونه وصف خواهندشد و چیرهدستی مصاحبهگر در کلمه ستاندن از راوی و قلمفرسایی خاطرهنگار در تصویرسازی آن لحظات را محک بزنیم. این که انتظار ما در کتاب حاضر برآورده میشود یا خیر، پاسخی است که هرکس میتواند به خودش بدهد. اما عجالتا پاسخ نگارنده به این پرسش خیر است.
کتاب در خلق صحنههای دراماتیک الکن است و حساسترین رویدادها را در صحنههایی بیروح میریزد و خود پیداست که مخاطب از دل این روایتها راضی بیرون نمیآید. باید هیبت اتفاقها و حرمتشان را با کلمات و روایتهایی که میسازند حفظ کرد. هیچوقت حق مرگ عزیزان در یک فصل ۱۰ صفحهای که پر از تصاویر مشوش باشد ادا نمیشود. انگار که هم حاجی هم نویسنده و مصاحبهگر برای پرش از این روایات عجله دارند. مشخص است که کتاب عباس دست طلا برای روایت شهادتها و اشکها و لبخندها نوشته نشده است و شخصیت اول، کار است اما این عدم تناسبها ذوق خواننده را کور میکند.
کتاب، به جز به عباسعلی، به هیچ کس دیگر مجال بروز و حضور نمیدهد و هیچ یک از اسامی تبدیل به شخصیت نمیشوند. غیر از این، ما تصویری یکدست و از نمای بالا، نه از جبهه و نه از درون شهر نمیبینیم. اتفاقات همه در کارگاهها میگذرد و گاهی حاج عباسعلی گریزی به خاطرات دوران کودکی و نوجوانیاش هم میزند.
معمولا کتابهای تاریخ شفاهی و دفاع مقدس نویسنده ندارند. یعنی ویراستاری همان مصاحبههای خام را ویرایش میکند و راهی بازار نشر میکند. اما رد پای نویسنده در کتاب حاضر، کاملا مشهود است. یعنی نویسنده آمده و بدون اینکه در خاطرات دستکاری کند؛ اسلوب جملههای راوی را درهم ریخته است. این کار آنجایی خوب است یکدستی نوشته تا انتها حفظ شود و جملات ادبی وسط محاورات عامیانه خمیازه نکشند. مثلا وقتی حاجی به همسرش میگوید: منزل! جمله بعدی وصف ادبی آسمان نباشد.
کتابهای پشتیبانی جنگ میتوانند بسیار پرتلاطمتر و تاثیرگذارتر نوشته شوند؛ مثل کتاب حوض خون، به تحقیق و تدوین فاطمه سادات میرعالی و نشر راهیار. یا اگر میخواهید از پشت جبهه و خانواده رزمندهها بیشتر و بیپردهتر بخوانید میتوانید کتاب ساجی به قلم بهناز ضرابیزاده و نشر سوره و یا روزهای بیآینه به قلم گلستان جعفری از همان نشر را هم نگاهی بیاندازید.