“شب گیر کرده تو وطنم رفیق.” این را گفت و ساندویچ تخممرغش را تکه کرد. نصفش را خودش خورد و نصف دیگرش را داد به من. منتظر بودم بقیۀ حرفش را بزند اما چیزی نگفت. در سکوت غذا میخوردیم و من هم سوالی نپرسیدم. سالها بعد، وقتی شروع به خواندن کتاب کردم یاد حرفهای نگفتهای افتادم که پشت چشمهای شکوفه بود. پشت چشمهای بهترین رفیق دانشگاهم از افغانستان. کتاب برایم رنگ آشنایی داشت. با مرور کتاب وطن دار همراه چیکتاب باشید.
فهرست مطالب
کتاب وطن دار از چه میگوید؟
نوشتن از درد کار آسانی نیست، اما بهترین کار است. کتاب وطن دار روایت درد مهاجرت مردمانی است که میشناسیم، یا دستکم ادعا میکنیم که شناختهایم. واژۀ “افغانی” را اگر خودمان به زبان نیاوردهایم اما به کرات شنیدهایم. “افغانی”ای که سالها طول کشید زبانمان بچرخد و بهجایش بگوید”افغانستانی.” در وطن دار محمدسرور رجایی و بیست و هفت افغانستانی دیگر از تجربۀ کوچ برایمان میگویند. از رفاقتهایی که در کشور میزبان شکل گرفت و از نفرت مشترکی که واژۀ “افاغنه” در جانشان ریشه دواند. توهینهای خواسته یا ناخواسته، خاطرات شیرین و شور و دلبستگیهایی که همزبانی به دنبال دارد را در تجربههای زیسته این مهاجران میتوان یافت. ملغمهای از خوشی، ناخوشی، آرامش و تشویش.
جانِ اسم روی تنِ جلد کتاب وطن دار
“وطندار” غلظت عاطفۀ “هموطن” است در افغانستان. واژهای که هم میتوان آن را معادل هموطن دانست و هم نمیتوان. بار احساسی وطندار در گویش مردم افغانستان قویتر و جان کلمه غنیتر است. اسمی که روی جلد کتاب خوش نشسته و با مضمون زندگینگارهها نیز هماهنگ شده است. بیست و هشت وطنداری که راوی روزهای تلخ و شیرین مهاجرت به ایران هستند، شاید همه با یکدیگر هیچوقت زیر سقف وطن مادریشان آرام نگرفته باشند، اما زیر جلد مقوایی کتاب، همه یک درد مشترک را روایت میکنند.
خوشدستِ خوشویراسته
چاپ اول کتاب را نشر جامجم پاییز ۱۴۰۰ منتشر کرده است، با برگههای کاهی سبک و خوشدست و ویراستاری درست و درمان. در دستهبندی موضوعی میخوانیم که جزو داستانهای کوتاه فارسی قرار گرفته، اما همانطور که روی جلد آن حک شده، کتاب شامل ۲۸ روایت غیرداستانی است که حتی در مواردی تنه به تنۀ زندگینامه میزند.
دربارۀ رجایی و ردپایش
محمدسرور رجایی گردآورندۀ روایتهای کتاب، نامی تقریبا آشنا برای مردم ایران است. نویسنده، شاعر و روزنامهنگاری که وطندار اولین کتاب غیرجنگیاش محسوب میشود. “از دشت لیلی تا جزیرۀ مجنون”، “در آغوش قلبها” و “مأموریت خدا” از جمله آثار او به شمار میروند. جهان شاعرانه و آمیخته با دنیای کودکانۀ آثار رجایی و قلمی که هرگز از افغانستان تهی نمیشد، نشان دغدغهمندی او برای سرنوشت سرزمین مادریاش بود. محمدسرور رجایی که از سال ۱۳۷۳ به ایران مهاجرت کرده بود، با کارنامهای پر و پیمان و البته راههای نرفتۀ بسیار، در تابستان ۱۴۰۰ از دنیا رفت و این کتاب را از خود به یادگار گذاشت.
جایی برای دلسوزی نیست
وطندار نمیخواهد ما را در کنج ازلت ببیند. دستمال دستمان نمیدهد تا اشکهایمان را پاک کنیم و به دنبال سوزاندن دل نیست. حتی ما را گوشۀ رینگ گیر نمیاندازد و در دادگاه عدل خودش قضاوت نمیکند. کتاب سیصد و چهار صفحه ما را پای جهان مهاجران مینشاند. کموبیش دریچهای را که از آن به دنیا نگاه میکنند نشانمان میدهد و بیان رنجهای باشکوهیست که از پس زندگیشان بیرون آمده. روایت دستاوردهای بزرگ و کوچکیست که نویسندگان مهاجر به آن رسیدهاند در سرزمینی که شناسنامهشان به نام آن مُهر نخورده. ما با روایت بیست و هشت ادیب، شاعر یا نویسنده مواجهایم و این هم شاید نقطۀ عطف ماجراست و هم زنگ هشدار.
در کتاب وطن دار چه کسانی برایمان روایت میکنند؟
کتاب درد ودل جامعۀ ادیبان و فرهیختگان افغانستان است و به تبع آن، جهانی که به ما معرفی میشود هم جهان نویسندگان، شاعران، مترجمان و اساتید دانشگاه. از یک سو آشنایی با قشر نخبگان افغانستانی میتواند دید متفاوت و جالبی را از مردمان همسایه بهدست بدهد، و از سویی دیگر این یکدستی و همگونی روایتها میتواند ما را درگیر فضایی گزینشی و بیخبر از حال اقشار دیگر کند. همانطور که محمدکاظم کاظمی، یکی از راویان کتاب وطن دار، در نشستی به همین نکته اشاره میکند. “میتوانم بگویم این کتاب روایت نخبگان جامعۀ مهاجر است نه همۀ جامعۀ مهاجر.”
پازلهای چفتنشده
روایت، انسجام پیشبرندۀ رویدادهاست، اما روایتهای معدودی از کتاب درهم ریخته و بدون این نظم درگیرکننده پیش میروند. تعدد عنوان بندها هم نشان همین پراکندهگویی است. روایت باید ما را قلاب سیری منظم کند تا به مقصود برسیم، نه دچار آشفتگی. اطلاعات نویسنده اگر در قالبی سامانیافته به چشم خواننده نرسد، حتی اگر اطلاعات درست و بهجایی هم باشند، نمیتواند او را با خود همراه کند. در روایت “دیگه دیدار به قیامت” این مسئله کاملا به چشم میآید. در روایت “رویارویی سپهرهای حضور” اما قلاب مخاطب به متن گیر میکند و تا انتها با راوی همراه میشود و جهانش را میشناسد.
گعدهای گرم با گردانندههای متعدد
بیست و هشت نویسنده برای ما از تجربۀ کوچ میگویند و این یعنی کتاب، بخش کوچکی از خود را در اختیار هریک از آنها گذاشته است. محدودیت کمّی کلمه در بعضی روایتها باعث شده تا نویسنده گزارش زندگی پس از مهاجرت را بدهد، نه روایتش را. انگار که زندگینامه مهاجر را به شکلی خلاصهوار میخوانیم و میفهمیم که او بعد از مهاجرت کار کرده، بعد درس خوانده، بعد در فلان مسابقه رتبه آورده، بعد به فلان انجمن وصل شده و دستآخر رسیده به جایگاهی که حالا در آن قرار گرفته است. روایت باید ما را وارد جهان شخصی نویسنده کند و برای ما بیشتر از جزئیات، احساسات و درگیریهای شخصی او بگوید و توأمان تجربهها را بیان کند. شبیه روایت سوم کتاب به نام “دریشی سمرقندی” و یا روایت شانزدهم “قالیچههای سرخ کابلی.” که خیلی خوب ما را وارد فضای نویسنده میکنند و به جهان تجربههایشان وصل میشویم.
“مادرم را به یاد میآورم که یک روز کنار یک مادر سبزواری نشسته بود. مادرم با لهجۀ غلیظ و شیرین غزنی گپ میزد و مادربزرگ سبزواری هم با لهجۀ غلیظ و شیرین سبزوار. و چقدر خوب همدیگر را میفهمیدند و میگفتند و میخندیدند. و من مبهوت این همزبانی که فارسی چطور بین این دو مادر گل انداخته بود.”
از عینک من دنیا را ببین
نقطۀ تمایز وطندار با روایتهای پیش از این زاویه دید آن است. ما با یک سفرنامۀ افغانستان روبهرو نیستیم تا از نگاه یک ایرانی مردم کشور همسایه را بشناسیم. وطندار از زبان خود همسایه است، همسایهای که سالها میزبانش بودیم و حالا باید از رسم مهماننوازی خود بشنویم. خواندن واژههایی با گویش افغانستانی و اشاره به معنای آن در پاورقی در بیشتر روایتها، اتفاق درستی است که ما را به جهان شخصی نویسنده پیوند میدهد. راویان به ما میگویند که زیست چندین ساله در کشور همزبانی که وطن نیست، از جنس دوگانه است. احساس تعلق به جایی که در آن راه رفتن را یاد میگیری و زمین خوردن روی خاکی که نمیدانی تو را پس زده یا پذیرفته.
جمعبندی
وطندار قصۀ آشنای دور مهاجرت است از زبان مهاجرانی اصیل و همزبان. محمدسرور رجایی، با گردآوری روایتهای وطنداران خود، پیوندی بین همسایۀ ایرانی و افغانستانی ایجاد کرده است با طعمی گس و شیرین.در بعضی از روایتهای کتاب، برای نوشتن از رنج کوچ باید کلمات بیشتری را کمک گرفت و تصویرهای دقیقتری برای مخاطب ساخت. گاهی پراکندگی متن، تکههای روایت را به سختی به هم بند میزند و در تعدادی از روایتها نیز به درستی غرق جهانی میشویم که نویسنده برایمان روایت کرده. به هرحال، شناخت دغدغهها و چالشهایی که بخشی از جامعۀ مهاجر افغانستان در طی این سالها متحمل شده، برای خوانندۀ ایرانی که سالها در معاشرت گاهوبیگاه با این ملت صبور بوده، جذاب و خواندنی خواهد بود. اگرچه این همه قصۀ مهاجرت نیست و حرفهای ناگفته هنوز بسیار است.