«جلال در راه بود و با عشق میرفت.» این جملهٔ سیمین دانشور میتواند وصف دقیقی از رویکردِ جلال آلاحمد در طول حیاتِ چهلوششسالهاش باشد. «همواره» در راه بودن و «باعشق» در راه بودن، همان است که جلال را در متن هر ایدئولوژیای، خواه مارکسیستی و خواه اسلامی، پویا و متعهد جلوه میدهد. تعهدی که او را وادار میکند بیتفاوت ننشیند و به جای آنکه به قول فروغ، «مؤلفِ فلسفهٔ ای بابا به من چه ولش کن» باشد، از هنر پُلی بسازد به سوی تبیین و نقد و تحلیل اندیشهای که بدان معتقد است و دغدغهٔ به کمال رساندنش را دارد. اینگونه میشود که هنر در ساحتِ «کلمه»، به مثابه صریحترین و سرراستترین ابزار انتقال پیام، در مسیر پرچالشِ حیاتِ فکری آلاحمد یاریاش میکند. برای مرور کتاب زن زیادی با چیکتاب همراه باشید.
پولوُس یا جلال؟
«زینهار تا کلام را به خاطر نان نفروشی و روح را به خدمت جسم درنیاوری. به هر قیمتی، گرچه به گرانی گنج قارون، زرخریدِ انسان مشو! اگر میفروشی، همان به که بازوی خود را، اما قلم را هرگز!»
اینها جملاتی هستند از رسالهای که جلال در ابتدای کتاب «زن زیادی» آورده است. رسالهای که به گواهی آنچه در مقدمهٔ کتاب آمده، مکتوبی است از پولوس رسول[۲] خطاب به کاتبان که در حاشیهٔ نسخهای خطی و سریانی از «انجیل بَرنابا»[۳] آمده. نسخهای که طبق سخن جلال توسّط دوست کشیش نسطوریاش کشف شده و جلال نیز به واسطهٔ او به این نسخه دست پیدا کرده و رسالهٔ موجود در آن را به فارسی برگردانده است. معالوصف، با توجه به دلایلی که بسیاری از صاحبنظران ذکر کردهاند، چنین مکتوبی نمیتواند وجود داشته باشد و اینطور به نظر میرسد که تمام متن آن به قلم خود جلال تحریر شده باشد. این فرضیه زمانی قوت میگیرد که در رساله و محتوایش کمی غور کنیم و وقایعی را که آن سالها میان اهل قلم در جریان بوده از نظر بگذرانیم. در این صورت است که «رسالهٔ پولوس رسول به کاتبان»، میشود «بیانیهٔ اخلاقیِ جلال آلاحمد خطاب به نویسندگان». چه رساله خطاب به «کاتبان» است و در هر چهار بابَش مشخصاً از «کلمه» گفته و حرمت و قداستش، و در روزهایی منتشر شده که پرویز ناتل خانلری به تازگی به دربار پهلوی نزدیک شده و از هممسلکانش در قطار مخالفت با حکومت فاصله گرفته بود.
رساله بازتاب روحیهٔ آزادمنشانهٔ جلال است و نثر قاطعی دارد و طوری به مرزبندیهای انسانی و اخلاقی اهل قلم میپردازد که از متن خود، مرامنامهای میسازد و جلال در داستانهایی که پس از آن میآورد، با قلم بیپروا و نقادانهاش، تعهدش به این مرامنامه را در مقام عمل نشان میدهد.
کتاب زن زیادی
جلال «زن زیادی» را درست یکسال پیش از جدایی از آخرین حزب زندگیاش، «نیروی سوم»، به رشتهٔ تحریر درآورد که از آخرین آثار مرحلهٔ اول حیات فکریاش به شمار میرود. مرحلهای که در آن جلال در دینگریزی و گرایش به مارکسیسم و سوسیالیسم حل شده و تجربیات ویژهای از عضویت در حزب برایش رقم خورده. تجربیاتی که در تحولات مرحلهٔ دوم حیاتش بسیار موثر بودهاند.
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ جلال را در مقامِ شکی بزرگ میبینیم و بعد از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به طور جد، در گیرودار بازگشت به اصالت؛ چه در قالب هویت ملی و چه در چارچوب هویت دینی، که مهمترین دستاوردهایش میشود «غربزدگی» و «خسی در میقات». دو اثر مهم که بیانگر بازگشت او به خویشتنِ ایرانی-اسلامی خویش است؛ بعد از آزمودن راههایی که از فلسفههای رنگارنگ شرق و غرب میگذشت و جلال، بسیاریشان را پیموده بود و حالا به جایی بازگشته بود که باید. «تا نشیند هرکسی اکنون به جای خویشتن»[۴]
و اما «زن زیادی». اثری که میتوان بینابینی خواندش و آن را بهواسطهٔ همین تعلقش به دورهٔ گذارِ جلال، کمی بلاتکلیف و بدون موضع قطعی دانست؛ هرچند کماکان منتقدانه و بدون تعارف نگاشته شده. جلال زمانی به نگارش کتاب زن زیادی نشست که کاملاً از حزب توده بریده بود. سالهایی که در آن اندکاندک مقابله با سکولاریسم و محصول مدرنش ماشینیسم، در اندیشهٔ جلال پروبال بیشتری میگرفت، هرچند او همچنان تمایل داشت فاصلهاش را با عقاید و باورهای دینی حفظ کند. از همین رو داستانها و روایتهای «زن زیادی» عمدتاً ریشه در همین مسائل اساسی دارند: گاه در نکوهش حزبیگری، گاه در نقد مدرنیته و تبعات مخربِ روبهرشدش، گاه نیز در مذمت باورهای دینی آمیخته به خرافه که با سنتهایی عوامانه و جهلآمیز و آسیبزا گره خورده بودند. علاوه بر اینها طعنههایی که جلال روانهٔ حکومت و مردان سیاست میکند نیز در بعضی از داستانها غایت اصلی او در نگارش است.
داستانها در کتاب زن زیادی
بعد از مقدمه و رسالهٔ پولوس، با نُه داستان روبهروییم. داستانها گاه از زبان خود جلالاند و گاه دانای کل و گاه شخصیتهایی که خلق کرده است و هریک به مبحثی و موضوعی در زمینهٔ سیاست و فرهنگ و اجتماع میپردازد و همهشان پرسشگرانه و منتقدانه و غالباً با زبانی آمیخته به طنزی رقیق پیش میروند.
کتاب زن زیادی، به زعم عدهای آنطور که از اسمش برمیآید بیش از هرچیز به جایگاه زن در ایرانِ سالهای نگارشش میپردازد؛ اما باید گفت آنچه در کتاب اتفاق میافتد این است که جلال مسائل زنان را نیز در کنار دیگر مسائلی که در آن سالها برایش اهمیت داشته، با نسبتی تقریباً برابر پیش میبرد. با ریشهیابی مسئلهٔ «زن» در این داستانها بیش از هر چیز به سرمنشاء اصلی این مشکلات، یعنی کمبودها و نواقص فکری و فرهنگی جامعه برمیخوریم که همانطور که قادر است عامل زنستیزی باشد، میتواند عاملِ اساسیِ دو معضل غربزدگی و شرقزدگی نیز باشد. برای مثال، در «سمنوپزان» و «زن زیادی»، داستانهای اول و آخر مجموعه، فضای روایت کاملاً زنانه است و هم به موقعیت زنان و کلیشهها و هنجارهای جنسیتی در آن سالها اشاره میشود و هم فقری فرهنگی که در جامعه رخ مینمایانده و جلال از دالان «زن» به آن میرسد. در داستان «خانم نزهتالدوله» اما اگرچه حوادث گرد زنی به همین نام میگردد، کمکم به سیاست برمیخوریم و کنایههایی که گریبان دولتمردان را میگیرد و از زدوبندهایی گفته میشود که در پشت پردهٔ انتخابها و تصمیمهای سیاسی وجود دارد.
«درست است که شوهر خانم نزهتالدوله مطلب را حتی در کابینه مطرح کرد و با وجود دوستیهای تازه برقرار شدهٔ شب عروسی نزدیک بود شوهر خانم نزهتالدوله به عنوان عدم امنیت، دولت را در مجلس استیضاح کند، ولی قضیه به اینجا خاتمه یافت که رییس شهربانی وقت را عوض کردند و رییس جدید به تعداد کلانتریهای شمیران افزود و گشت شبانه گذاشت.» [خانم نزهتالدّوله]
در داستانهای دیگر اما از زنانگی و مناسباتش دورتر میشویم و بیشتر با سیاست مواجهیم. مثلاً ماجرای «خدادادخان» ریشخندی است به صاحب منصبان حزبی که پرواضح است جلال در نگارش آن از تجربهاش در عضویتِ کمیتهٔ حزبیِ «توده» بهره برده است. بیلیاقتی و بیسوادیِ مقاماتِ رأس کاری حزب و دور بودنِ واقعیتِ زندگیشان از ارزشهایی که لقلقهٔ زبانشان است، همگی در قالب شخصیت خدادادخان به مخاطب عرضه میشود.
«البته در اوایل از رفتن به هتل پالاس ناراحت بود و حس میکرد که «محیط زندگی بورژواها»، آبی نیست که او بتواند در آن شنا کند. امّا بعد که فایدهٔ هرتکه از سرویس غذاخوری روی میز را درک کرد و به خصوص، پس از آن که با به کار بردن کارد و چنگالهای جورواجور آنجا آشنا شد حس کرد که، نه زیاد هم ناراحتکننده نیست. و از آن وقت تا کنون به این مطلب میاندیشید که «با سلاح بورژوازی باید به جنگ بورژواها رفت» و این بورژواهایی که خدادادخان به جنگ آنها رفته است – به خصوص در روزهایی که با دوست تازه نمایندهشدهاش غذا میخورد – سر میز آنها هستند و او را هم در شور و بحث امور سیاسی و غیرسیاسی خود شرکت میدهند.» [خدادادخان]
«دفترچهٔ بیمه» و «دزدزده» نیز طرح مسئلهای را در دل قصههاشان دارند که متأسفانه هنوز هم در دیوانسالاری و سلسله مراتب اداری کشور معضلی بزرگ به شمار میرود: کاغذبازی. و این کاغذبازیهای تمامناشدنی و پاسکاریهای اداری، تنها بخشی از مصائب است، و مهمتر از آن پوچی و بیهودگی تمام این بازیهاست که دست آخر تنها چیزی که نصیب مردم میکند «هیچ» است.
«دو روز بعد قضیه به کلی فراموش شده بود. فقط سه روز بعد از واقعه که کاغذپارههای جیبم را وارسی میکردم، وقتی آن تکه کاغذی را یافتم که شمارهٔ پروندهٔ دزدی را روی آن یادداشت کرده بودم و قرار بود به شهربانی تجریش مراجعه کنم و از آنجا به دادگاه و دادگستری و دادسرا و هزار خرابشدهٔ دیگر… یک بار دیگر به یاد همهٔ آن دوندگیها و حمقها و بیهودگیها افتادم. دلم برای رادیو و کیفم باز سوخت و حس کردم هنوز از آن پاسبان گشتی که وعده داده بودم اگر دزد پیدا شد انعام کلانی به او بدهم، خجالت میکشم.» [دزدزده]
از این مضامین که بگذریم به پدیدهٔ نوظهور آن سالها یعنی صنعتی شدنِ جهان و ماشینی شدنِ جوامع و استفادهٔ رو به گسترش ابزارها و وسایل مکانیکی میرسیم. شعارِ درخشانِ «ماشین به جای انسان» که آن زمان جز معدودی از روشنفکران ایرانی، پی به بحرانهای آتیِ این پدیدهٔ مسری جهانی نبرده بودند. مدرنیزاسیون پیش میتاخت و آدمیزاد، مسخشده و مسحور به دنبالش. در چنین شیفتگیِ عنانگسیختهای که به جهان غرب و دستاوردهایش، از جمله ماشینیسم، وجود داشت، جلال آگاهانه و دوراندیشانه به نقد برخی زوایای این جنون مدرن میپرداخت که نمونههایی از آن را در داستانهای «مسلول» و «عکاس بامعرفت» میبینیم.
«اما آن یکی، دستگاه عکسبرداری آن دکتر اتوکشیده، ماشین شکنجهای یا دیو آزاردهنده و نفرتانگیزی بود که جز ترس و وحشت، جز نفرت و سرما چیزی در من به جا نگذاشته بود.»
علاوه بر مضامین برجستهای که جلال در هر داستان به طور آشکاری بر آنها تمرکز داشته، منظومهٔ فکریِ گسترده و نگاهِ ریزبین و جزئینگرش سبب شده تا هر داستان تنها روی یک پاشنه نچرخد و مسائل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی چندی را همزمان به زیر ذرهبین ببرد.
سخن پایانی
شاید اینطور به نظر برسد که کتاب زن زیادی در مقایسه با بسیاری دیگر از آثار شناختهشدهتر جلال اهمیت کمتری دارد؛ اما شکی نیست که به دلیل آن که در مقطعی نسبتاً مرزی از حیات فکری جلال نگاشته شده، برای آشنایی با سیر اندیشهٔ او، مهم و قابل توجه است. بنابراین مطالعهٔ آن برای پژوهشگرانی که مایلاند در تحولات فکری آلاحمد کندوکاوی داشته باشند، بسیار یاریسان است.
در آخر نیز اگر تمام این بحثها را کنار بگذاریم، قلم جلال در کتاب زن زیادی آنقدر کشش دارد و بیانش نیز آنقدر شیرین است که با رغبت آغازش کنیم و فارغ از تمام نقدها و تحلیلها، از تکتک داستانهایش لذت ببریم و بیوقفه ادامهشان دهیم. زیرا جلال نه فقط به مرامنامهٔ پولوسیاش، که به ادبیات و مخاطبانش نیز متعهد بوده است.
زاویهدید متفاوت و کندوکاوانهای از این اثر ارائه دادید و برای مخاطبی که این اثر رو خوانده، قطعا میتونه سرتاییدها با مطالب تکان بده. هرچند ذائقهی داستانخوانها تمرکز بیشتر روی خود شرحقصهها رو میپسندید، اما برای بیدار کردن حسِ خوانش کتاب کافی بود!
با عرض سلام و ادب
من این کتاب رو خوندم. کتاب خوب، روان و سادهایه. خیلی از نکاتی که راجع به جلال و اندیشهاش گفتین رو قبول دارم. ریویوتون مقدمهی جذابی داشت. فقط متنتون سنگین بود و اصطلاحات ناآشنایی داشت. با اینکه کتاب کتاب سادهای بود و بنظرم هر مخاطب عامی به راحتی میتونه با کتاب ارتباط بگیره.