نانویسنده کیست؟
یادداشتی از حجت الاسلام محمدرضا جوان آراسته برای سایت چی کتاب
آنچه که من به عنوان مقدمه میخواهم عرض کنم یک مسیر است. مسیری که معمولا آدمها طی میکنند وقتی که با هنری یا با مهارتی روبهرو میشوند. آن مسیر هم اینچنین است که اغلب یک انکار دارند. یعنی چه انکار دارند؟ یعنی میگویند که شعر گفتن که کاری ندارد؛ که اگر اتل متل توتوله شعر است من هم شاعر هستم. یا مثلا در مواجهه با یک نوشته، میگویند هرکسی بلد است بنویسد. با یک انکار که «این مسئله چیزی نیست و پیچیدگی ندارد، من هم از عهده آن برمیآیم.» خیلی وقتها مواجهه افراد با هنرها و مهارتها با این انکار آغاز میشود. بعضیها اینجا یعنی در این مرحله انکار میمانند. من به کسی که اینجا میماند میگویم نانویسنده .
فهرست مطالب
نانویسنده کیست؟
همانطور که گفتیم خیلی وقتها مواجهه افراد با هنرها و مهارتها با این انکار آغاز میشود. بعضیها اینجا یعنی در این مرحله انکار میمانند. من به کسی که اینجا میماند میگویم نانویسنده. یعنی این با همین نوع مواجهه که «کاری ندارد حالا مینویسیم مگر چیست؟ همه نوشتند ما هم مینویسیم» وارد میشود.
مرحله انکار
این فرد تکنیک نمیشناسد، با فرم آشنا نیست، بایدها و نبایدها را نمیداند و فکر میکند نوشتن متن همان جملهسازی در مدرسه است و من اگر بتوانم کلمات را کنار هم بگذارم میتوانم کتاب هم بنویسم. این مرحلهی انکار، انکار نیاز به تکنیک و آموزش، مرحلهی اول است.
مرحله احساس نیاز
یک مرحله بعد، جایی که بعضی از آدمها از انکار رد میشوند و به این مرحله میرسند، مرحلهی احساس نیاز است؛ مرحلهی فهم اهمیت تکنیک و فرم. اینجا جایی است که آدمها در کلاسها و دورهها شرکت میکنند، آموزش میبینند، سوال میپرسند، تمرین میکنند و یاد میگیرند. این مسیر واقعا از خاک صحنه خوردن شروع میشود. واقعا از تی دست گرفتن و جارو کشیدن شروع میشود. واقعا از خواندن متنهای ساده و نوشتن متنهای ساده شروع میشود. این نقطهی آغاز است؛ نقطهی آغاز تکنیکها، که این نقطهی آغاز تکنیکها زود به سرانجام نمیرسد. این مسئلهی مهمی است.
در خیلی از مهارتها آدمها باید یک مسیر خیلی طولانی را طی کنند تا برسند به نقطهای که سوار مهارت بشوند. این سوار شدن بر مهارت، خود در ابتدا یک بهتی دارد که مثلا «چه جالب! من نمیدانستم اگر متن خودم را اینطوری شروع کنم جذابتر است؛ واقعا آیا اگر من متنم را با گفتگو شروع کنم متنم بهتر میشود؟ بله بهتر میشود. چه جالب! واقعا وقتی یک متن را با گفتگو شروع میکنی جذابتر میشود» فرد تکنیکها را ذره ذره یاد میگیرد ولی مسلط نیست. بعد میرود سراغ تکنیکهای پیچیده که اینها غیر از بهت، به تحلیل هم نیاز دارند. یعنی پشت این تکنیک، یک منطق و یک پیچیدگی هم وجود دارد که فرد باید تلاش کند آن را بدست بیاورد و بفهمد که این کمی سخت است.
تسلط بر تکنیکها
بعد از همهی اینها، تسلط بر تکنیکهاست. یعنی حالا این فرد آموزشدیده، مانند کسی است که یک جعبه ابزار پر و پیمان در اختیار دارد و میداند الان باید چه آچاری را بردارد که فلان مسئله را در اثرش، در متنش، حل کند. اینجا کسی است که چون تکنیکها را یادگرفته، به او میگوییم نویسنده. حالا ممکن است نویسنده ضعیفی باشد چون تازهکار است، چون مسلط به تکنیکها نیست. ممکن است نویسندهای قوی باشد چون استخوانخردکردهی این مسیر است و سالها زحمت کشیده و مسلط به تکنیکهاست. اینجا دیگر به او میگوییم نویسنده.
نویسنده یا نانویسنده؟
من معتقدم متاسفانه و متاسفانه بهدلیل پیشیگرفتن دغدغه از تکنیک در زندگی خیلی از بچههای انقلابی و مذهبی، طیف زیادی از کسانیکه وارد این عرصه شدند و متن نوشتند و اثر خلق کردند، نانویسنده هستند؛ یعنی آدمهای ناآشنا. یا آدمهای ناآشنا یا آدمهایی که هنوز به تکنیکها مسلط نیستند یعنی وارد جهان نویسندگی شدهاند ولی دستشان محکم نیست، پایشان روی زمین سفت نشده و به تکنیکها مسلط نیستند. این دو گروه نمیتوانند متنهای درخشان و ماندگار خلق کنند.
از این جمع، آنهایی که به نوشتن مسلطاند، به تکنیکها مسلطاند، کسانی هستند که میتوانند متنهای ماندگار و متنهای درجه یک خلق کنند. این یکی از مشکلات ماست. یعنی آدمها میگویند که «وای چقدر این سوژه مهم است. چقدر حیف است. ما در شهرمان شهیدی داریم که این شهید قصهی خیلی مهمی دارد ولی آدمها از آن بیخبرند. چقدر حیف است که کسی این را نمیشناسد. من میروم با مادرش، با پدرش، با رفقایش گفتگو میکنم و بعد یک متن هم در مورد زندگی او مینویسم.» این دغدغه است.
دغدغهمندی تکنیکی
من نمیخواهم نفی دغدغه کنم ولی میخواهم بگویم وقتی کسی دغدغه دارد، اگر مهارت داشته باشد، تکنیک بلد باشد، محصول خروجیاش نتیجهمند خواهد بود؛ ولی شما هرچقدر هم انسان بادغدغهای باشید و تکنیک بلد نباشید، محصولی که خلق میکنید، بهخاطر ضعف تکنیک شما محصول ضعیفی میشود. نگویم که در موارد فراوانی محصولاتی که خلق میشود اصلا عمل عکس انجام میدهد. یعنی مایهی سرافکندگی میشود.
وقتی شما تکنیک بلد نباشید، نتیجه گاهی معکوس میشود. شخصی میگوید الان دارد باران شدیدی میآید و مردم توی خیابان زیر بارانند؛ بگذار من ماشین پدرم را بگیرم و آدمها را برسانم. حالا این آدم اصلا رانندگی بلد نیست و گواهینامه ندارد؛ ماشین پدرش را برمیدارد و به جای اینکه دونفر را سوار کند که خیس نشوند، چهار نفر را زیر میگیرد. دغدغه، دغدغهی خوبی بود. این آدم میخواست کار خوبی بکند ولی نتیجه را که شما نگاه میکنید بخاطر کارنابلدی، مطلوب نیست. این مسئله مهم است.
باید تمرین کنی!
حالا و در بحث نانویسنده و نویسندگی، متاسفانه تعداد آنهایی که میآیند برای کسب مهارت کم است. چون باید زمان بگذاری، هزینه کنی، تمرکز و پشتکار داشته باشی، تمرین کنی، تمرین کنی، تمرین کنی؛ باید خیلی کتاب بخوانی، باید خیلی بنویسی. خب طبیعتا خیلیها حوصله اینقدر زحمت کشیدن ندارند. خیلیها میگویند «ولش کن بابا همینطوری یک چیزی مینویسیم» و بعد هم میخواهند چاپ کنند. بعد هم که ناشرهای خوب آثارشان را چاپ نمیکنند، میروند یک ناشر دست چندمی پیدا میکنند و به آن ناشر پول هم میدهد تا کتابش چاپ بشود. فقط به اسم اینکه «من کاری کرده باشم.» یعنی فرایندها را هم اصلا نمیشناسد که اگر کتابی هم بخواهد چاپ شود، باید یک ناشر خوب، یک پخش خوب پشت کتاب باشند تا آن کتاب دیده شود.
عالی بود ، شاید مهم ترین مسئله ادبیات مذهبی را بیان کردند
بله درسته موافقم