پیشنهاد مامرور کتابمقالات

زیر سایه جنگ | مروری بر کتاب آن سوی رودخانه زیر درختان

بدون وجود سایه ها اجسام قابل دیدن نیستند. زیرا در نور مطلق مانند ظلمت مطلق هیچ چیز قابل مشاهده نیست و به بیان دیگر، شدت بود و نبود نور به یک اندازه سبب سلب آسایش و به خطر انداختن حیات بشریت و موجودات زنده‌ی دیگر می‌شود. از آنجا هم که بخش اعظمی از زندگی آدم‌ها بند بینایی‌شان است، هرجا حس کنند نور مانع راهشان شده به راحتی سایه‌ای می‌سازند و قید روشنایی را می‌زنند چرا که فکر می‌کنند نور ساختنی و یافتنی است. عده‌ای آنقدر این کار را ادامه می‌دهند که روزی حسرت دیدار دوباره‌ی باریکه‌ی نوری را بکشند. اینجاست که زندگی از تعادل خارج می‌شود! جنگ یکی از همین سایه‌هاست که بودنش در جنبه‌ی دفاعی، واجب و هویت بخش و زیاده‌روی در آن مهلک و تباهی آور است. با وجود عجیب بودن این موضوع اما تاریخ بشریت اثبات کرده است که آدم‌ها میل عجیب و غریبی به تباهی دارند و خیلی هم خوش شانس نیستند که دیر نشده خود را از این ورطه بیرون بکشند بنابراین اغلب در غفلت جان می‌سپارند. در آن سوی رودخانه زیر درختان هم عده‌ای به دنبال خنکای سایه‌‌سار درختی هستند اما سایه‌ی جنگ تاریکی‌اش را بر آنان چیره ساخته است آیا امیدی هست که بتوانند از آن رهایی بیابند؟ با مرور این کتاب همراه چی‌کتاب باشید.

ارنست همینگوی نویسنده آن سوی رودخانه زیر درختان

در ۲۱ ژوئیه‌ی سال ۱۸۹۹ در اوک پارک ایالت ایلینوی واقع در حومه‌ی شیکاگو چشم به جهان گشود و ۶۱ سال زندگی کرد. پدرش پزشک بود و مادرش پیانو و آواز تدریس می‌کرد. خودش اما تفریحات متفاوتی داشت که ماهیگیری و شکار در راسشان قرار می‌گرفت. در جهان نویسندگی که او از طریق روزنامه‌نگاری قدم در آن گذاشت یکی از پایه‌گذاران تاثیرگذارترین انوع ادبی، موسوم به وقایع‌ نگاری ادبی شناخته می‌شود. قدرت بیان و زبردستی او در توصیف شخصیت‌ها باعث شد تا به او لقب پدر ادبیات مدرن را بدهند. او در سال ۱۹۵۴ برای رمان پیرمرد و دریا برنده‌ی جایزه‌ی نوبل شد و از دیگر آثار او می‌توان به وداع با اسلحه، این ناقوس مرگ کیست؟ اشاره کرد.

مردم کوبا همیشه این نویسنده معروف را به خاطر آنکه انتخاب کرد در طبقه متوسط جامعه زندگی کند و میان بقیه مردم باشد، تحسین می کنند و از همین رو خانه‌ی او در ۱۶ کیلومتری شرق هاوانا، در بخش کوچکی به نام سان فرانسیسکو دِ پائولا را به نام فینکا ویخیا (Finca Vigia) به معنی خانه دیده‌بان به عنوان موزه‌ی همینگوی در کوبا محفوظ داشته‌اند. عده‌ای دیگر نیز سرنوشت او را مشابه الویس پریسلی می‌دانند که در آخر گویی از شدت باور داشتن یا زندگی کردن با توصیه‌های خود به کل ناتوان شد و کارش به خودکشی کشید و در آن سوی رودخانه زیر درختان اثری از استعداد او نیست همان گونه که الویس پریسلی در اواخر عمر خود به کاریکاتوری از خود بدل شده بود. به هرحال همان طور که ادموند ویلسون نام همینگوی را در نسل گمشده‌ی رمان‌نویس‌های بزرگ آمریکایی قرار داده است استعداد و شکوه او را نمی‌توان نادیده گرفت و این برداشت کم لطفی بزرگی در حق اوست. نباید از یاد برد او نویسنده‌ای است که بارها از جنگ سخن گفته بی آنکه دچار تکرار شود پس بهتر است این عزیزان با صدای آرام‌تری انتقاد کنند.

آن سوی رودخانه زیر درختان

نام رمان بر اساس آخرین حرف‌های هذیان‌گونه‌ی ژنرال کنفدراسیون جنگ داخلی آمریکا توماس جی جکسون انتخاب شده که می‌گوید: بگذار از رودخانه عبور کنیم و زیر سایه‌ی درختان لم بدهیم.

این رمان آخرین اثری است که در زمان حیات همینگوی منتشر شد و البته تنها رمان اوست که به تندباد انتقادات گزنده اسیر شد. گابریل گارسیا مارکز درباره‌ی این اثر گفته است: بازی کنایه‌آمیز سرنوشت به راستی حیرت‌آور است که زیباترین و انسانی‌ترین اثر همینگوی کمتر از همه موفق شده باشد. می‌پذیرم که انتظارات از همینگوی بالا است اما این که به یک نویسنده اجازه داده نشود تا در طول زندگی آن هم فقط در یک اثر آشفتگی و روح ناآرامش را تازه بعد از آن تجربه‌ی زیستی عجیب و غریب به نمایش بگذارد انتظار بیش از اندازه‌ای است. من به شخصه با وجود به هم‌ریختگی ارکان داستان در این اثر از آن  به خاطر فضاسازی‌های بدیع و دیالوگ‌های نابش که تخصص اصلی همینگوی است لذت بردم. جان اوهارا نویسنده‌ی شهیر آمریکایی هم نظر مشابهی دارد و پس از خواندن این رمان همینگوی را مهم‌ترین نویسنده بعد از شکسپیر نامید. یک اقتباس سینمایی به نام across the river and into the trees در سال ۲۰۲۲ از این اثر به کارگردانی پائولا اوریتز ساخته شد که توجه خیلی‌ها را به خود جلب کرد. ترجمه‌ی احمد کسایی پور که در نشر هرمس به چاپ رسیده هم انتخاب مطلوبی برای خواندن این رمان است.

ماجرا از چه قرار است؟

کتاب با صحنه‌ی شکار اردک در دل رودخانه‌ای که به خاطر سرمای ناگهانی شب گذشته یخ‌زده است‌ شروع می‌شود. در ادامه سرهنگی که در قلب و دستش اثراتی از جنگ نمایان است و به زور تلاش می‌کند کج خلقی‌های به یادگار مانده از حرفه‌اش را کنار بگذارد و تصویری زیبا از خود، که برای خودش هم خوشایند‌تر است بسازد وارد ونیز می‌شود. زیبایی ونیز او را مدهوش می‌کند و ریچارد کانتول، سرهنگ آمریکایی ۵۱ ساله یک دل نه صد دل به دختر نوزده ساله‌ی اشرافی به نام آدریانا ایوانتسیج علاقه‌مند می‌شود. به احتمال زیاد فکر می‌کنید این علاقه‌ا‌ی یک طرفه از سمت سرهنگ رنجور داستان است اما سخت در اشتباهید چرا که دختر داستان هم رنج چنین عشق عجیب و غریبی را به جان می‌خرد. دختر سخت تلاش می‌کند تا التیامی بر درد‌های جان سرهنگ باشد به خاطر  همین رو از او می‌خواهد درباره‌ی جنگ و آنچه لمس کرده است برای او حرف بزند. در نتیجه سرهنگ با وجود آنکه برایش سخت است شروع می‌کند از جنایات جنگ جهانی دوم که خود به چشم دیده برای دختر ماجراهایی تعریف کند و در جایی از داستان به او می‌گوید: هر حرفی درباره‌ی جنگ حوصله‌ی آدم‌هایی را که نقشی درش نداشتند سر می‌برد البته جز قصه‌ی دروغ‌گوها.

خاطرات او دردناک‌اند برای مثال در جایی دیگر می‌گوید: نمی‌دانم چقدر فرمانده از دست دادیم. آن‌ها نه درست کردنی‌اند نه کاشتنی که مثل سیب‌زمینی از این طرف بکاری و از آن طرف سبز شود. یادم هست وقتی تیر می‌خوردند فکر می‌کردیم که اگر همان‌جا با گلوله خلاصشان کنیم راحت‌تر از این است که برشان گردانیم به عقب. با این وجود دختر شنونده‌ی آن‌هاست و باید دید در کل این رمان که بیشتر از سه روز طول نمی‌کشد چه بر سر عشق این دو نسل متفاوت می‌آید!

ونیز؛ میعادگاه آدم‌های تنها!

پیشتر با شنیدن نام ونیز بعد از مسیرهای آبی‌ آن شهر بی معطلی یاد مرگ در ونیز اثر توماس مان می‌افتادم. یاد گوستاوو آشنباخ نویسنده که از درد انسداد نویسندگی به ونیز پناه برد تا بلکه فرشته‌های الهام بر دوشش بنشینند و گره از کارش باز کنند. بدبختانه به جای فرشته‌های الهام او و تنهایی‌اش درگیر عشقی نامتعارف و نکوهیده شدند که خودش هم از اظهارش ابا داشت. درست مثل سرهنگ ۵۱ ساله‌ در آن سوی رودخانه زیر درختان که اسیر عشق دختر نوزده ساله‌ای شد که داشتنش به نظر محال می‌رسد. گویا ونیز به واسطه‌ی زیبایی خارج از وصفش آخرین ایستگاهی است که آدم‌ها باید از آن دل بکنند و درست در لحظه‌ی آخر چیزی پاگیرشان می‌شود تا یا عذابی مضاعف بر درد این دل کندن باشد یا وداعی شیرین برایشان رقم بزند. به نظر می‌رسد ونیز در همه جا نماد دنیای به ظاهر زیبا و در باطن دردآلود است که دیر یا زود باید از آن جدا شد. به هرحال همینگوی به خاطر اینکه ونیز را دوست می‌داشت آن را به زیبایی توماس مان تصویر کرده است چه بسا بهتر و دل‌نشین‌تر و من از این به بعد قرار است با شنیدن نام ونیز یاد آن سوی رودخانه زیر درختان نیز بیفتم.

آن سوی رودخانه زیر درختان | در نهایت اینکه…

همینگوی نسخه‌ای نیست که بتوان دست هرکسی داد و آن سوی رودخانه زیر درختان با آن لحن مالیخولیای‌اش که جای خود را دارد. اگر عشق و ارادت قلبی نسبت به این نویسنده دارید که حتما بخوانیدش تا حال متفاوتی از او را درک کرده باشید در غیر این صورت پیشنهاد نمی‌کنم مزه‌ی خواندن آثار دیگرش را با این اثر خاص کمرنگ کنید. به هر حال این رمان تاریک و سرد که همه‌ جایش را مه گرفته است در دست هر مخاطبی دوام نمی‌آورد. می‌توان گفت همینگوی یک دهه پیش از نوشتن این اثر پیر شده بود و خستگی و اکراه در سطر به سطر آن محسوس است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا